« سر هرمس مارانا »
شوالیه‌ی ناموجود



2006-06-18


1
(می‌خواهیم کوبنده شروع کنیم!) این که فیلمی درباره‌ی کودکان باشد یا برای کودکان، محل بحث‌های کهنه‌ای است که بررسی نمونه‌ها، تحلیل‌ها و یافته‌های مرتبط، ارزش‌های فیلمی که را که می‌خواهیم از آن نام ببریم، شفاف‌تر می‌کند. (عجب جدی شد! کاش حال‌اش را داشتیم مثل خانم پیاده برای «از» و «که» و «باشد» مان هم از این لینک‌های آبی می‌گذاشتیم!) از مشهورترها مثال بزنیم. خانه‌ی دوست کجاستِ آقای کیارستمی، فیلم‌کالت محبوبی است. همین سر هرمس مارانای بزرگ خودمان از طرف‌داران پروپاقرص آن است. اما به نظر می‌رسد فیلمی است درباره‌ی بچه‌ها. کافی است مخاطب نمونه‌ای را انتخاب کنید: نوجوانی حداکثر 12-13 ساله. بعید می‌دانیم حوصله‌ی تمام آن لانگ‌شات‌ها و نماهای ساکن را داشته باشد. در عوض، مخاطبان بزرگ‌سال، علاوه بر حض بصری که از همین لانگ‌شات‌ها می‌برند، خیلی چیزها را در سماجت این محمدرضاهای نعمت‌زاده می‌بینند که چیزی از خودشان را به یادشان می‌آورد. تاویل‌های بی‌ربط سیاسی و اجتماعی را دیگر نمی‌گوییم. حالا که بحث سینمای وطنی شد، مثلاً دزد عروسک‌ها را به خاطر بیاورید که محبوب کودکان آن سال‌ها بود و بعید می‌دانم هیچ بزرگ‌سالی حوصله‌ی نیم‌بار دیدن‌اش را داشته باشد. (مثال‌ها را عمداً وطنی می‌زنیم که اون‌هایی که اون عقب نشستن هم حال کنن!) این وسط اتفاقی مثل قصه‌های مجید می‌افتد که به جرئت می‌توان گفت جزء محدود کارهایی است که هم درباره‌ی یک طبقه‌ی سنی (نوجوانان) است و هم برای آن‌ها.
این‌ها را چرا گفتیم؟ سر هرمس مارانای بزرگ که اهل روده‌درازی نیست. از زئوس پنهان نیست، از شما چه پنهان که نشستیم فراری کوچک ِ آقای موریس انجل را دیدیم که نیم قرنی (در مقیاس شما آدم‌ها فانی البته که برای ما مثل فاصله‌ی دو بال‌زدن مگس، زود گذشته است؛ هی... یادش بخیر انگار همین دیروز بود که ایستاده بودیم جلوی آدم و به برگ انجیر کرم‌خورده‌اش می‌خندیدم!) از ساخته‌شدن‌اش می‌گذرد. قصه‌ی پسرک حدوداً 6 ساله‌ای که برادر بزرگ‌ترش، برای این که شر مزاحمت‌های او را کم کند، در پی شوخی هول‌ناکی و به هم‌کاری دو دوست‌اش، وانمود می‌کنند که برادری کوچک‌تر (جووی) برادر بزرگ‌تر (لنی) را در بازی به طور اتفاقی به قتل رسانده است. حالا جووی، لب‌ریز از احساس گناه، از خانه فرار می‌کند و غریب به 24 ساعت را در شهربازی و ساحل دریا می‌گذراند (خوش می‌گذراند ها!). داستان ساده است، خیلی ساده و به همین نسبت ساختار فیلم هم ساده است. خطی و کلاسیک. اما آن چنان درگیرتان می‌کند که سرنوشت جووی، تجربه‌های‌اش و بزرگ شدن‌اش در همان 24 ساعت، اسیرتان می‌کند. شمای بزرگ‌سال می‌توانید برای تمام اتفاقات ریز و درشتی که برای جووی می‌افتد، کلی تاویل و تفسیر پیدا کنید. تصور می‌کنیم برای بیننده‌ی خردسال هم پی‌گیری این ماجراها، هیجان خودش را داشته باشد. نمونه‌ی درخشان از فیلمی جمع و جور و ساده، درباره‌ی کودکان و برای کودکان. (توجه بفرمایید که موضوع کودکان حدود 6-7 ساله است بدون کسالت مرسوم این ژانر؛ آقای کیارستمی داریم شما را می‌گوییم ها!)
یک زمانی یکی از این رفقای کارگردان ما که اتفاقاً در این ژانر نابازیگری و این‌ها فیلم می‌سازد، گفته بود: در این نوع سینما، انتخاب نابازیگر، 80 درصد قضیه است. (حالا گاس هم طرف گفته بود 30 درصد یا 90 درصد، شما گیر ندهید چون فرقی در اصل قضیه نمی‌کند!) راست می‌گفت طفلک! آن‌قدر این انتخاب در مورد نابازیگر جووی درست بوده که قصه و هدایت بازیگر و همه‌چیز را به وضوح ساده‌تر کرده. انگار اصلاً جووی همین کودکی است که فیلم را بازی کرده. انتخاب درست باعث می‌شود نابازیگر آن‌قدر در نقش‌اش جا بیفتد که تپق هم که می زند، جای درستی در قصه بزند! (حرف مهمی زدیم، ها؟!)

2
آقای مرحوم هیچکاک یک مفهومی را به نام مک‌گافین وارد سینما کرد که زئوس پدرش را بیامرزد! مک‌گافین همان چیز موهوم و اغلب بی‌ربط و سرکاری است که در فیلم همه (و از همه بیش‌تر قهرمان و ضدقهرمان) دارند دنبال‌اش می‌گردند و از خلال این گشتن‌ها، ماجرا شکل می‌گیرد. معمولاً مک‌گافین یک بهانه است، به خودی خود چیز آن‌قدر مهمی نیست و در پایان هم تاکید زیادی روی آن نمی‌شود. نصفه‌شبی داشتیم اکشن تر و تمیزی به نام Running Scared می‌دیدیم که وام‌دار تئوری مک‌گافین آقای هیچکاک بود. البته با رنگ و لعاب امروزی و خشونت و خین و خین‌ریزی و این‌ها! تمام تعقیب و گریزهای بی‌انتهای فیلم، حول پیداکردن یک قبضه کلت بود که آخر ماجرا معلوم شد که خیلی هم مهم نبوده! این وسط شونصدتا آدم هم کشته بشوند! هَه؟!

3
این آقای سانسورشده‌ی ما عادت دارند هرچند سال یکبار، یک حال مبسوطی به ما در وبلاگ‌شان بدهند و حسابی ما را شرمنده کنند! ما هم که اهل رودربایستی و حساس! هی باید برویم در وبلاگ‌شان کامنت‌های محبت‌آمیز و فدایت‌ات‌شوم از خودمان در کنیم گاس که از خجالت‌شان دربیاییم! فتوچینی کیلو چند است جانم؟! شما کته با ترب هم به ما بدهید، ما حال‌مان را می‌بریم مکین!

Labels:




Archive:
11.2002  03.2004  04.2004  05.2004  06.2004  07.2004  08.2004  09.2004  10.2004  11.2004  12.2004  01.2005  02.2005  04.2005  05.2005  06.2005  07.2005  08.2005  09.2005  10.2005  11.2005  12.2005  01.2006  02.2006  03.2006  04.2006  05.2006  06.2006  07.2006  08.2006  09.2006  10.2006  11.2006  12.2006  01.2007  02.2007  03.2007  04.2007  05.2007  06.2007  07.2007  08.2007  09.2007  10.2007  11.2007  12.2007  01.2008  02.2008  03.2008  04.2008  05.2008  06.2008  07.2008  08.2008  09.2008  10.2008  11.2008  12.2008  01.2009  02.2009  03.2009  04.2009  05.2009  06.2009  07.2009  08.2009  09.2009  10.2009  11.2009  12.2009  01.2010  02.2010  03.2010  04.2010  05.2010  06.2010  07.2010  08.2010  09.2010  10.2010  11.2010  12.2010  01.2011  02.2011  03.2011  04.2011  05.2011  06.2011  07.2011  08.2011  09.2011  10.2011  11.2011  12.2011  01.2012  02.2012  03.2012  04.2012  05.2012  06.2012  07.2012  08.2012  09.2012  10.2012  11.2012  12.2012  01.2013  02.2013  03.2013  04.2013  05.2013  06.2013  07.2013  08.2013  09.2013  10.2013  11.2013  12.2013  01.2014  02.2014  03.2014  04.2014  05.2014  06.2014  07.2014  08.2014  09.2014  10.2014  11.2014  12.2014  01.2015  02.2015  03.2015  04.2015  05.2015  06.2015  08.2015  09.2015  10.2015  11.2015  12.2015  01.2016  02.2016  03.2016  04.2016  05.2016  07.2016  08.2016  09.2016  11.2016  03.2017  04.2017  05.2017  07.2017  08.2017  11.2017  12.2017  01.2018  02.2018  06.2018  11.2018  01.2019  02.2019  03.2019  09.2019  10.2019  03.2021  11.2022  12.2023  01.2024  02.2024  03.2024