« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود



2006-07-10


1
جلوی پخش غذای فارسی ایستاده بودیم. روی پله‌ی آخر. جوانکی حدودن 20 ساله ما را معطل کرده بود. سر هرمس مارانا معمولن اغراق نمی‌کند اما این جوان قریب به 15 دقیقه زمین و زمان را به هم دوخت و هرچه دروغ‌ شاخ‌دار بلد بود درباره‌ی وضعیت بغرنجی که دچارش شده، برای ما تعریف کرد. از احتمال اخراج از دانشگاه ملی بگیرید تا توقیف سی و دی و موبایل‌اش و مرض قلبی مادرش و تعداد واحدهایی که باید این ترم آخر پاس کند. سرمان درد گرفته بود اما با حجم عجیب و غریب دروغ‌هایی که لاینقطع می‌بافت و به هم وصل می‌کرد، برای‌مان جالب شده بود که با این همه تعریف و توصیف از جهنمی که دفعتن دچارش شده، چه‌قدر پول تمام این مشکلات عظیم بشری را حل خواهد کرد. 1000 تومان دادیم چون از این ورزدن مداوم‌اش، از این به‌هم‌پیوسته‌گی خام و فرودستانه‌ای که بین این همه ماجرای بی‌ربط برقرار کرده بود خوش‌مان آمذه بود. با همین 1000 تومان، روح‌اش را فروخت و رفت؛ خوش‌حال و شاد. داشتیم داخل پخش غذای فارسی می‌شدیم که طرف داشت با صدای بلند شماره‌ی موبایل رفیق‌اش را می‌داد که بعدن زنگ بزنیم و قرار بگذاریم تا 1000 تومان‌مان را پس بدهد. زنجیر طلای‌اش را هم به عنوان گرو داشت پیش‌کش می‌کرد!

2
داشتیم فکر می‌کردیم رابطه‌ی ما و شعر چه‌قدر شکننده بود. در حوالی 15 ساله‌گی، همه‌ی چیزهایی را که می‌خواستیم درباره‌ی خلاصه‌گی جهان بگوییم، سهراب سپهری در هشت‌ کتاب‌اش گفته بود. در حوالی 18 ساله‌گی، فروغ چشم‌اندازهای ما را به دنیای زنانه و عاشقیت پر کرده بود. در 20 ساله‌گی، شاملو غولی بود بلندبالا. در 22 ساله‌گی ساده‌گی هایکوهای بیژن جلالی روح‌مان را صیقل می‌داد. در 24 ساله‌گی شعرهای آواشناسیک آقای رضا براهنی، تمام آن چیزی بود که از شعر انتظار داشتیم. همه‌ی این‌ها تا حوالی 25 ساله‌گی با ما آمدند تا در یک دوره‌ی سریع، تمام جذابیت و شور شعر به یک‌باره برای‌مان بخوابد. برای ابد بخوابد. چه‌قدر مرثیه برای فرجام این رابطه‌ی پرسوزوگداز سرودیم ها! حالا این روزها، در حوالی 30 ساله‌گی (بعله در مقیاس شما آدم‌های فانی!) نه شعری را ازبر داریم، نه شوقی برای خواندن شعری تازه و نه هیچ، هیچ چیزی که بجوشد و بیرون بیاید و شبیه شعر باشد! باید فرصت کنیم و برگردیم به قول حمید هامون، ببینیم از کجا شروع شد. گسست رابطه را می‌گوییم. گاس هم که شعر سال‌ها است که برای ما تمام‌شده و داریم بی‌خودی حسرت چیز بی‌ربطی را می‌خوریم. (راستی راستی حسرت‌اش را می‌خوریم؟!)

3
حوالی 15 سال قبل، آبی بزرگ (Big Blue را می‌گوییم جناب روتوش‌باشی!) آقای لوک بسون را دیده بودیم. چند روز پیش نسخه‌ی طولانی‌تری از آن گیرمان آمد: نزدیک به سه ساعت! ژان رنوی دوست‌داشتنی با آن لهجه‌ی انگلیسی ایتالیایی‌اش، با آن مادر و پاستاهای‌اش، با آن مایوی رنگی اسلیپی که هیچ تناسبی با بالاتنه‌ی درشت‌ و قد بلندش نداشت و با آن عینک گرد مسخره‌اش، هنوز هم بی‌نظیر بود. دل‌مان نمی‌خواهد این را بگوییم اما ایده‌ی «همه‌ی زخم‌های من از عشق است» ای که آن سال‌ها این همه مشعوف‌مان کرده بود، امروز کمی لوس به نظرمان آمد! این کشته‌شدن ژاک و انزو درست بعد از آشنایی ژاک با آن زن باشد. چیزی که هنوز بعد این همه سال، دل‌مان را برد، آن سکانس‌های معرکه‌ی زیر دریا بود. بازی‌های ژاک و دلفین‌ها. این جمله‌ی انزو به ژاک که داری کم‌کم تبدیل به ماهی می‌شوی و پایان تصویری فوق‌العاده‌ی فیلم و بالاخره آقای اریک سِرا. مایه‌ی رفاقت و رقابت ژاک و انزو، جدال و مسابقه‌ی مرگ‌آورشان، خیلی وسترن بود. خیلی سینمایی بود. داریم فکر می‌کنیم این لوک بسون عزیز ما هم از آن خوره‌های سینما است. یک عاشق واقعی. خیلی هم سخت است از مجموعه‌ فیلم‌های‌اش یک تئوری مولف بیرون بکشی. همه جور چیزی و ژانری ساخته. موجود دوست‌داشتنی‌ای است ها! برای سینمای کم‌رمق فرانسه، یک موتور اقتصادی است. کافی است به فیلم‌هایی که این سال‌ها پشت‌شان بوده (تهیه‌کننده عمدتن) نگاه کنید تا ببینید چه اکشن‌های ظریف و تندوتیز و خوش‌پرداخت و شوخ و شنگی هستند.
این جمله را دیروز برای خانم پیاده نوشتیم. حیف‌مان آمد این‌جا دوباره ننویسیم‌اش. جوآنا از سختی غواصی در اعماق 300-400 فوتی زیر آب می‌پرسد. ژاک می‌گوید: سخت‌ترین قسمت کار، وقتی است که به آن پایین رسیده‌ای. چون باید یک دلیل قانع‌کننده برای برگشتن به سطح آب پیدا کنی!

4
این آقای ایرج پزشک‌زاد هم دل خجسته‌ای داشته ها! (بعله کپی‌رایت خانم پیاده!)کاری که با زبان مفخم عربی در کتاب ماشاالله‌خان در دربار هارون‌الرشید اش کرده، درست مثل این است که آقای احمدی‌نژاد را ببرند روی سن ویکتوریاسیکرت به عنوان مانکن! یک مسخره‌ی تمام‌عیار! یک هجو واقعی. یک جورهایی یاد ژاک و ارباب‌اش آقای کوندرا افتادیم. روایت آن‌قدر تودرتو و بی‌هدف و آبزورد است که آدم باورش نمی‌شود قریب به نیم قرن پیش نوشته شده. جالب این جا است که بزرگان عرب در بارگاه هارون‌الرشید، با هم که حرف می‌زنند، به زبان شیرین و سلیس فارسی است اما وقتی خطاب به ماشاالله‌خان صحبت می‌کنند به همان زبان عربی من‌درآوردی بامزه است! گ چ و پ‌شان هم با یک ال که اول کلمه می‌چسبد، حل شده است!

5
آقای سانسورشده‌ی عزیز کتاب عزیزی را برای‌مان آورده که خواندن آن درست بعد از دوباره‌خوانی ماشاالله، بدجور می‌چسبد! درباره‌ی اینترنت، تالیف فیلسوفی به نام آقای دریفوس. تاملات ناب و خجسته‌ای (چه‌ می‌کنه این کپی‌رایت خانم پیاده!) دارد. درباره‌ی همه‌ی چیزهایی که روزی فکر می‌کردیم دنیا را تکان خواهد داد و نداد! برای ما که درست عین یک رمان جذاب و لب‌ریز از ایده‌های خوب است.

6
در ادامه‌ی درپاچه‌کردن ملت، متن این ایمیلی را که موسیو ورنوش هفته‌ی پیش برای‌مان فرستاده، با مقدار متنابهی حذف و تغییر و تعدیل، همین‌جا برای‌تان قلمی می‌کنیم. موسیو ورنوش این را در جواب ایمیل ما که پرسیده بودیم:« آشغال! این روزها چه می‌کنی؟!» برای‌مان فرستاده.

«چه می‌کنم! دوره می‌کنم شب را و نصفه‌شب را و صلات ظهر را. از وقتی خان باجی برای کار خانه می‌آید، هفته‌ای یک‌بار نظم زنده‌گی‌ام دگرگون می‌شود. به هم می‌ریزد و دوباره ساخته می‌شود. می‌دانی سرهرمس که عادت دارم همیشه کتابی در کنار هرجایی که ممکن است دقیقه‌ای مکث کنم، از قبل گذاشته باشم. از روی سیفون توالت فرنگی گرفته تا روی میز صبحانه و بالای سقف کاذب آسانسوری که هرازچندگاهی گیر می‌کند. خان باجی از وقتی آمده، عینن همین نظم را رعایت می‌کند. فرق‌اش این‌جا است که اوست که تعیین می‌کند کجا چه بخوانم. هر هفته با توجه به طرحی از پیش تعیین‌شده و مرموز، کتاب‌های مشخصی را در همان جاهای قبلی می‌گذارد. می‌دانی سرهرمس که اهل مقاومت نیستم. خط و ربط فکری و دغدغه‌های‌ام را این روزها خان‌باجی دارد تعیین می‌کند. می‌دانی که من هم مثل تو عادت دارم زیر جمله‌هایی از کتابی که می‌خوانم، خط بکشم. خان‌باجی این کارم را هم در کنترل دارد. کنار برخی کتاب‌ها، اصلن مدادی نمی‌گذارد. برای برخی، دو رنگ مختلف می‌گذارد، جاهایی را خودش و به تشخیص خودش از قبل خط می‌کشد تا توجه کنم. چیزهایی در حاشیه‌ی سفید برخی صفحه‌ها می‌نویسد. هامش‌نویسی‌های قبلی‌ام را پاک و اصلاح می‌کند. احساس می‌کنم دارم شتسشوی مغزی می‌شوم. مصیبت این جا است که این روحیه‌ی لعنتی پذیرابودن‌ام و انفعال ابدی‌ام، اجازه‌ی این کار را به خان‌باجی می‌دهد. رسمن نمی‌گذارد به دنیای عاشقیت ایرما و شاه‌عباس وارد شوم. ایده‌ی کلی و جهان‌بینی‌ام را درباره‌ی مهاجرت عوض کرده. این روزها احساس می‌کنم آلوارز را بیش‌تر و بیش‌تر دوست دارم. دل‌ام زود می‌گیرد و خاطراتی به سراغ‌ام می‌آید که نمی‌دانم مال کی و کجا هستند. تصویر مبهمی از روضه‌های پرشور آمیزصادق قمی در کله‌ام تکرار می‌شود و هربار دوست دارم گریه کنم. ماهی یک بار، دچار دل‌دردهای موسمی بی‌ربطی می‌شوم که روح و روان‌ام را پریشان می‌کند. گاهی فکر می‌کنم خیلی دوست‌ات دارم سر هرمس. گاهی به حدی از تو بدم می‌آید که می‌خواهم خرخره‌ات را بجوم. چرا ترک‌ام کردی؟ چرا رفتی؟ با کی رفتی؟ کجا رفتی؟ کی‌ها را دیده‌ای؟ کی برمی‌گردی سر هرمس؟ برای‌ات قورمه‌سبزی درست کرده‌ام. شام‌ات را که خوردی، حتماً مسواک بزن. دیر هم نیا بخواب مادر!

قربان‌ات،
ورنوش‌باجی»

7
آقا برای ما دردسر درست نکنید! این یو نو هو را ما به زئوس دونت نو هو! ناخن‌های‌مان را هم هرازچندسالی یک بار بالاخره می‌گیریم خب!

Labels:




Archive:
11.2002  03.2004  04.2004  05.2004  06.2004  07.2004  08.2004  09.2004  10.2004  11.2004  12.2004  01.2005  02.2005  04.2005  05.2005  06.2005  07.2005  08.2005  09.2005  10.2005  11.2005  12.2005  01.2006  02.2006  03.2006  04.2006  05.2006  06.2006  07.2006  08.2006  09.2006  10.2006  11.2006  12.2006  01.2007  02.2007  03.2007  04.2007  05.2007  06.2007  07.2007  08.2007  09.2007  10.2007  11.2007  12.2007  01.2008  02.2008  03.2008  04.2008  05.2008  06.2008  07.2008  08.2008  09.2008  10.2008  11.2008  12.2008  01.2009  02.2009  03.2009  04.2009  05.2009  06.2009  07.2009  08.2009  09.2009  10.2009  11.2009  12.2009  01.2010  02.2010  03.2010  04.2010  05.2010  06.2010  07.2010  08.2010  09.2010  10.2010  11.2010  12.2010  01.2011  02.2011  03.2011  04.2011  05.2011  06.2011  07.2011  08.2011  09.2011  10.2011  11.2011  12.2011  01.2012  02.2012  03.2012  04.2012  05.2012  06.2012  07.2012  08.2012  09.2012  10.2012  11.2012  12.2012  01.2013  02.2013  03.2013  04.2013  05.2013  06.2013  07.2013  08.2013  09.2013  10.2013  11.2013  12.2013  01.2014  02.2014  03.2014  04.2014  05.2014  06.2014  07.2014  08.2014  09.2014  10.2014  11.2014  12.2014  01.2015  02.2015  03.2015  04.2015  05.2015  06.2015  08.2015  09.2015  10.2015  11.2015  12.2015  01.2016  02.2016  03.2016  04.2016  05.2016  07.2016  08.2016  09.2016  11.2016  03.2017  04.2017  05.2017  07.2017  08.2017  11.2017  12.2017  01.2018  02.2018  06.2018  11.2018  01.2019  02.2019  03.2019  09.2019  10.2019  03.2021  11.2022  01.2024