« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود



2006-08-05


1
ما هی صبر کردیم بل‌که این خانم مارانای دوست‌داشتنی‌مان درباره‌ی فیلم آتش‌بس در کوکای‌شان بنویسند، هی ننوشتند! این است که در همین راستا باید بگوییم که نقل این حرف‌ها با عنایت به این نکته است که این‌ها ماحصل گفتگوهای ما با خانم مارانا است و الان فی‌الواقع درست یادمان نمی‌آید که چی را ما گفتیم چی را خانم مارانا!

فیلمی که قریب به یک میلیارد تومان در فروش اول تهران‌اش بفروشد، باید که دیده شود و بررسی شود. هرچند که اصولن سر هرمس مارانای بزرگ دیدن و ندیدن این فیلم را به کسی توصیه نمی‌کند چون خیلی هم توفیری ندارد. ما هم برای خانم میلانی و آقای نیک‌بین (یا یک چیزی در همین مایه‌ها!) خوش‌حال‌ایم که چنین سرمایه‌گذاری پرسودی کرده‌اند و دست‌شان برای کارهای بعدی این همه حالا باز شده است. بالاخره سینما سینما است و چرخ‌اش باید بچرخد. که اگر با همین فروش‌ها بچرخد، می‌شود امیدوار بود که از توی‌اش یک چیز مانده‌گاری دربیاید.
آقای گل‌زار درس بازی‌گری نخوانده، چهره‌ و پرسونای‌اش نردبانی بوده که به جای‌گاه فعلی‌اش در سینمای بدنه‌ای ایران برسد. عیبی هم ندارد. سینمای بدنه اصلی‌ترین حامی اقتصادی سینمای درست است. تصادفن یا برحسب شعور خوب خانم میلانی در انتخاب بازی‌گر، این‌بار به دلیل نزدیکی پرسونای سینمایی آقای گل‌زار با شخصیت‌شان در قصه، به نظر می‌رسد آقای گل‌زار جای درستی نشسته است. این حرف کم‌وبیش در مورد خانم افشار هم درست است. چه اشکالی دارد! آدم برود مثل آقای کیارستمی نزدیک‌ترین نابازی‌گرها را برای شخصیت قصه‌های‌اش پیدا کند یا قصه‌ای بنویسد با شخصیت‌های خیلی ساده و روتین و بعد سوپراستارهایی را انتخاب کند که پرسونای سینمایی‌شان خیلی چیز پیچیده و عجیب و غریبی نباشد و نهایتن فیلم‌اش بفروشد. یک جایی از فیلم شخصیت گل‌زار به دکتر مشاور درباره‌ی دلیل انتخاب زن‌اش برای ازدواج می‌گوید: من فکر کردم که من که خوش‌تیپ هستم، خانم‌ام هم خوش‌گل باشد، نسل بعدی و بچه‌های‌مان خوب و خوش‌گل می‌شوند!
دوست داریم به خانم میلانی بگوییم از این به بعد هم یادشان باشند همان حرف‌های سطحی شبه‌فیمینیستی و روان‌کاوانه‌شان را اگر در قالب کمدی بزنند و بی‌خود قیافه‌های جدی به خودشان نگیرند و داد و هوار راه نیندازند و شعار ندهند، هم درآمد خوبی نصیب‌شان می‌شود، هم آدم‌های بیش‌تری فیلم‌شان را می‌بینند، هم کم‌تر فحش می‌خورند و هم فیلم‌شان قابل دفاع‌تر می‌شود. این روزها که میانه‌شان با خانم کریمی سر مسایل مالی حسابی به هم خورده، همین را به فال نیک بگیرند و بی‌خیال آدمی مثل نیکی کریمی برای فیلم‌های‌شان بشوند. یادمان نرفته که آن فیلم قدیمی دیگه چه خبر هم درست به همین دلایل فیلم قابل دفاعی از آب درآمده بود. فروش خوبی هم کرد.
حالا که خانم میلانی این همه عقل‌شان رسیده که این لحن کمدی/ درام را برای قصه انتخاب کنند، تحت تاثیر کرورکرور فیلم‌های این‌چنینی هالیوودی هم باشد باز اشکالی ندارد، باید کم‌کم یاد بگیرند لحن را در کلیت فیلم به صورت یک‌دست حفظ کنند. نمی‌شود جایی این همه مفرح و سرخوشانه به آدم‌ها و موقعیت‌ها نگاه کرد، بعد یک‌هو شبیه این برنامه‌های درپیت تله‌ویزیون شد و روبه‌دوربین مزخرف گفت و نصیحت کرد جانم!
کاش نقش این دکتر مشاور را کمی با نگاه به پرسونای آقای رابین ویلیامز عزیز با آن بازی‌گوشی توام با جدیت‌ و سانتی‌مانتالیسم‌اش می‌نوشتند. تصور کنید که آتیلا پسیانی عزیز مثلن خودش گی بود یا آدم مفرح‌تری بود یا شلوغ و حواس‌پرت بود یا هرچیز دیگر غیر از این شخصیت سترون و عقیم فعلی‌اش در فیلم!
سر هرمس مارانای بزرگ البته انصاف دارد و برای شیوه‌ی تمام‌کردن فیلم، برای خانم میلانی یک کف ناقابل می‌زند!

2
ای داد و بی‌داد! این جناب بکس فکر کنیم شبانه یک بازدید لایتی از خانه‌ی مسکونی ما کرده‌اند ها! عزیزم حالا شما این چیزها را دیدی، خیلی چیزها را هم ندیدی، نباید که این همه دقیق توصیف‌شان کنی!

3
ما هی می‌گوییم شما باور نمی‌کنید! در ادامه‌ی حرف‌های آقای دریفوس و این‌ها، رسیدیم به این‌جا که کل وبلاگ ما به عنوان وبلاگ یک عاشق توالت هواپیما معرفی شده است! تحقیق بامزه‌ای از آب درآمده.

4
در پرتعلیق‌ترین سکانس What's up tiger lily? که قهرمانان قصه به صندلی بسته شده‌اند و در اتاقک یک کشتی زندانی شده‌اند و از قضا ماری خوف‌ناک لابه‌لای پاهای آن‌ها جولان می‌دهد و آماده‌ی حمله به آن‌ها است، سایه‌ی دستی روی صفحه‌ی نمایش می‌آید که عقب‌جلو می‌رود، دستی دیگر را پیدا می‌کند، نوازش‌اش می‌کند، می‌بوسدش و دفعتن دو تا سایه‌ی نیم‌رخ وارد کادر می‌شوند که دارند هم‌دیگر را می‌بوسند. صدای وودی آلن کبیر روی تصویر می‌آید که از شریک معاشقه‌اش می‌خواهد این کار را جای دیگری انجام بدهند نه جلوی آپارات!
در تیتراژ نهایی همین فیلم، یک مبل راحتی سه نفره در کادر قرار گرفته که آقای وودی آلن، کارگردان فیلم، روی آن دراز کشیده و مشغول خوردن میوه‌ای است. در جلوی مبل، خانم نسبتن زیبایی مشغول به عمل شریف استریپ‌تیز هستند. در قسمت شرقی کادر، تیتراژ نهایی فیلم از پایین به بالا در حرکت است. نوشته‌ی تیتراژ تقریبن این‌گونه است: «تشابه آدم‌ها و فضاهای این فیلم با کلیه‌ی شخصیت‌ها و چیزهای واقعی صرفن تصادفی است. در صورت بروز هرگونه تشابه با دنیای واقعی و آدم‌ها واقعی، کارگردان مسوولیت آن را به عهده نمی‌گیرد. در ضمن اگر شما به جای نگاه‌کردن به این خانم خوش‌بر و هیکل که دارد استریپ‌تیز می‌کند، مشغول خواندن این نوشته‌ها هستید، یا به روان‌کاو خود مراجعه کنید یا به دکتر چشم پزشک!» و در ادامه نوشته‌های تیتراژ تبدیل به همین حروف و علامات معروفی می‌شوند که بر دیوار چشم‌پزشکی‌ها آویخته شده تا نمره‌ی چشم شما را تعیین کند و همین‌طور هی کوچک و کوچک‌تر می‌شوند!
با چشم‌های‌مان که مشکلی نداریم، شاید باید به روان‌کاو مراجعه کنیم!

5
برای این که مجبور نشوید بعد از دیدن فیلم سراغ کیک‌بستنی بروید، برای بعدازظهر روز تعطیل‌تان این کمدی کم‌وبیش بازمزه‌ی آلمانی را پیش‌نهاد می‌کنیم: Kebab Connection درباره‌ی مهاجرهای ترک و یونانی. اصولن یک مدتی است که ما از این دست قصه‌ها و فیلم‌هایی که نسل دوم مهاجران درباره‌ی وضعیت‌شان در کشور جدید می‌نویسند و می‌سازند، خوش‌مان آمده. یک جور نگاه سرخوشانه و کلبی‌مسلک به دنیای غریبه و اکثریت‌گرای اطراف‌شان. راه‌هایی برای کنارآمدن، لذت‌بردن و نهایتن کشف پیچیده‌گی‌های این نوع زنده‌گی. از My Big Fat Greek Wedding تا جناب شرمن الکسی و همین Crash. تا یادمان نرفته بگوییم که مجموعه‌داستانی به نام خوبی خدا توسط آقای امیرمهدی حقیقت ترجمه و چاپ شده که داستان تو گرو بگذار، من پس می‌گیرم آقای شرمن آلکسی هم در آن آمده. می‌ماند تشکر ما از خانم پیاده که آن‌قدر از این شرمن آلکسی تعریف کرد که ما بالاخره این داستان‌شان را پیدا کردیم و کیفی بردیم با خانم مارانای‌مان از خواندن‌اش. ما هم فکر میکنیم این همان سرخ‌پوستی است که ارزش‌اش را دارد که خانم پیاده به خاطرش چپق بکشند!!

6
نه فرزندم؛ ما امبروس بیرس نیستیم!

7
دخترم، قسمت نشد آخر هفته‌ای در بزم شما حضور به هم برسانیم. می‌دانید که تقصیر این جناب جونیور است که دست ما را برای این جور مجالس بسته است. گاس هم که جناب جونیور دل‌شان نمی‌خواسته در معیت ما به مهمانی شما بیایند، تشخیص داده بودند که تنها بیایند که این بار نشد!

8
آی این تاراخانم خوش‌گل بود! دختر 10 روزه به این ماهی و قرمزی ندیده بودیم ها! گاس که بابای‌اش به همین زودی‌ها چراغ فوتوبلاگ‌اش را روشن کند. شیواز ریگال هم که همیشه کولاک است بابک‌جان! داشتیم فکر می‌کردیم ما هم علاوه بر ذایقه‌ی موسیقایی شما، خیلی چیزهای دیگرتان را هم خیلی می‌پسندیم! آن نکته‌ای را هم که درباره‌ی عمل‌کرد ثانویه‌ فرموده‌ بودید، ما امروز به عینه تجربه کردیم! حالتی بود ها!

9
چندی است بدجوری موسیوورنوش‌مان نمی‌آید. یعنی می‌آید ها؛ یک جوری می‌آید که نمی‌شود نوشت‌اش! فعلن که داریم می‌پیچانیم‌اش تا ببینیم بعد چه می‌شود! (می‌مردیم اگر این دو خط را نمی‌نوشتیم؟!)

10
از ترکه می‌پرسند اگر وسط دریا باشی و کوسه‌ها به تو حمله کنند، چه‌کار می‌کنی؟ جواب می‌دهد: معلومه، می‌روم بالای درخت! می‌پرسند: آخر وسط دریا چه‌طور درخت پیدا می‌کنی؟ می‌گوید: مجبورم؛ می‌فهمی؟! مجبورم! تا حالا مجبور بودی؟!(حالا باز نروید پشت سر ما صفحه بگذارید که برای ترک‌ها جوک گفتیم و به اقلیت‌ها و ملیت‌ها و قومیت‌ها احترام نگذاشتیم ها! این جوک در مورد ترک‌ها نبود، در مورد مجبوربودن بود!)

Labels:




Archive:
11.2002  03.2004  04.2004  05.2004  06.2004  07.2004  08.2004  09.2004  10.2004  11.2004  12.2004  01.2005  02.2005  04.2005  05.2005  06.2005  07.2005  08.2005  09.2005  10.2005  11.2005  12.2005  01.2006  02.2006  03.2006  04.2006  05.2006  06.2006  07.2006  08.2006  09.2006  10.2006  11.2006  12.2006  01.2007  02.2007  03.2007  04.2007  05.2007  06.2007  07.2007  08.2007  09.2007  10.2007  11.2007  12.2007  01.2008  02.2008  03.2008  04.2008  05.2008  06.2008  07.2008  08.2008  09.2008  10.2008  11.2008  12.2008  01.2009  02.2009  03.2009  04.2009  05.2009  06.2009  07.2009  08.2009  09.2009  10.2009  11.2009  12.2009  01.2010  02.2010  03.2010  04.2010  05.2010  06.2010  07.2010  08.2010  09.2010  10.2010  11.2010  12.2010  01.2011  02.2011  03.2011  04.2011  05.2011  06.2011  07.2011  08.2011  09.2011  10.2011  11.2011  12.2011  01.2012  02.2012  03.2012  04.2012  05.2012  06.2012  07.2012  08.2012  09.2012  10.2012  11.2012  12.2012  01.2013  02.2013  03.2013  04.2013  05.2013  06.2013  07.2013  08.2013  09.2013  10.2013  11.2013  12.2013  01.2014  02.2014  03.2014  04.2014  05.2014  06.2014  07.2014  08.2014  09.2014  10.2014  11.2014  12.2014  01.2015  02.2015  03.2015  04.2015  05.2015  06.2015  08.2015  09.2015  10.2015  11.2015  12.2015  01.2016  02.2016  03.2016  04.2016  05.2016  07.2016  08.2016  09.2016  11.2016  03.2017  04.2017  05.2017  07.2017  08.2017  11.2017  12.2017  01.2018  02.2018  06.2018  11.2018  01.2019  02.2019  03.2019  09.2019  10.2019  03.2021  11.2022  01.2024