« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود



2006-12-16

1

درست که این خانم پیاده‌مان هی هرازچندوقتی گم می‌شوند اما بی‌کار نیستند! یعنی یک کارهای دیگری هم لابد از ایشان سر می‌زند مثل همین ترجمه‌ی داستان آقای ونه‌گوت عزیزمان در دوات آقای رضاقاسمی عزیزمان!

2

هیچ‌چیز به اندازه‌ی دیدن اخبار کودک‌آزاری و نوزادآزاری در خبرهای شما آدم‌های فانی، سر هرمس مارانای بزرگ را تا سر حد مرگ، زجر نمی‌دهد. اما از آن موحش‌تر، خواندن شرح مجازات‌های آزارنده‌ها است که اغلب ناچیزند یا بخشیده شده‌اند و یا اولیای دم چون خود متهم هستند، قضیه به جایی نمی‌رسد. با این احکام جزای اسلامی‌تان، حال ما را به هم می‌زنید. یعنی مقایسه که می‌کنیم بین متهمانی که مجازات‌های اعدام و سنگ‌سار و ابد خورده‌اند با این‌ها، روح‌مان خراش می‌خورد و انگار، هیچ‌وقت خوب نمی‌شود. یک اشتباه بزرگ دیگرتان هم مجازات‌های کوچک برای دزدی‌های کوچک از افراد حقیقی و بزرگ برای دزدی‌های کلان از افراد حقوقی است. ریشه را بخشکانید. این را گاس که به همه‌ی آدم‌های فانی کره‌ی خاکی‌تان می‌گوییم. و لطفن، لطفن بی‌خیال توجیه و یافتن علل وقوع جرم در سوابق روانی و خانوادگی و همسایه‌گی متهم باشید که گندش را درآورده‌اید! یک چیز دیگر؛ آن بدبختی را هم که چون جان‌اش از دست شوهرش به لب رسیده و قوانین نازنین اسلام شما به‌راحتی اجازه‌ی جداشدن به او نمی‌دهد، همسرش را می‌کشد، نکشید! خب؟!

3

یعنی خدا نکند این ورنوش بخواهد چیز بنویسد ها! جان ما یکی را بالا می‌آورد. خواستیم یک لطفی به این دخترمان، ایرما را می‌گوییم، کرده باشیم. ترتیب یک ملاقات شرعی را دادیم بین ایشان و سید. بعد هم سپردیم ورنوش شرح‌اش را بنویسد. یک چرندیاتی نوشت که ما روی‌مان نشد در این‌جا بازگوی‌اش کنیم. دادیم خودش در وبلاگ خاک‌گرفته‌ی خودش پابلیش‌اش (چه ش‌ش‌ش‌ش‌بازاری شد!) کند. با آن لحن تغزلی سانتی‌مانتال‌اش که حال ما را به هم می‌زند گاهی از فرط کهنه و تکراری بودن! بعد هم یک رگه‌هایی از وضعیت لرد ولدرمورت قبل از کتاب پنجم، در این سید می‌بینیم که فکر می‌کنیم ورنوش دزدیِ ایده کرده لابد!

4

نکنید! یعنی کل کائنات روزهای انتخابات شما که می‌شود، کار و زنده‌گی‌اش را ول می‌کند و زل می‌زند به این عکس‌های نامزدها و شعارهای‌شان ها! آی می‌خندیم از این بالا! با این ژست‌ها و عکس‌ها و جملات مشعشعی که می‌نویسید! دوست داشتیم حال و حوصله‌ای بود و راه می‌افتادیم یک گزارش تصویری مبسوطی از این همه بلاهت مکرر و صریح که به در و دیوار شهرتان آویخته‌اید تهیه می‌کردیم و می‌دادیم این آفرودیت‌مان بخواند و حال‌اش به‌تر شود! انصافن از رفقای اصلاح‌طلب، فقط آن مجموعه عکس‌هایی که نامزدها دست‌های‌شان را جلوی‌شان گذاشته بودند و آن پوستر گروهی‌شان، قابل تحمل بود و البته آن پوستر آقای غفوری‌فرد که تمثال بی‌مثال‌شان در آن حضور نداشت!

5

ما البته این برادران کوئن را دیگر از خودمان می‌دانیم بس که دوست‌داشتنی هستند اما نمی‌دانیم چه‌طور شده بود که تا همین دوسه‌روز پیش این لوبوفسکیِ بزرگ شان را مورد نفقد قرار نداده بودیم. گاس که دل‌مان بخواهد یکی‌دوبار دیگر ببینیم‌اش تا درباره‌اش مبسوط‌تر بنویسیم. اما نقدن این را داشته باشید که این فیلم، فیلم باند صوتی است! یعنی از افکت‌های بولینگ بگیرید تا جنس صداهای معرکه‌ی جف بریجز و جان گودمن – آدم‌گنده‌ی دوست‌داشتنی‌ای که در خیلی از فیلم‌های کوئن‌ها هست -. حیرت و بی‌خیالی توامان صدای بریجز و بلاهت و اعتماد به نفس احمقانه‌ی صدای گودمن را باید شش‌دانگ بشنوید تا بفهمید چه می‌گوییم.

6

"دل‌مان برای خیلی چیزها تنگ خواهد شد." این را ما می‌گوییم به زئوس. نشسته یک گوشه و دارد فرنی‌اش را می‌خورد. می‌گوییم "حالا این صادق‌خان یک تصویری از شما ساخت، شما که نباید 24 ساعته هی فرنی بخورید و عمدن کاری کنید که هی روی ریش مبارک‌تان بنشیند که!" با دهان پر می‌گوید: "گزارش‌ات را چه‌جوری می‌فرستی از آن‌جا هرمس؟" فحش بدی در دل‌مان به ایشان می‌دهیم، خیلی بد! و خب، می‌دانیم که حکمن می‌فهمد که در دل‌مان چه فحشی به ایشان دادیم! چشم‌های‌اش را می‌بندد. کاسه‌ی فرنی‌اش را زمین می‌گذارد. به سختی، هیکل گنده‌اش را بلند می‌کند و می‌رود به سمت کتاب‌خانه‌اش. قلم و کاغذی برمی‌دارد. چندتا خط معوج روی کاغذ می‌کشد. فوت می‌کند تا خشک شود. کاغذ را چهار تکه می‌کند. دانه‌دانه در دهان مبارک‌اش می‌گذارد و بدون جویدن، قورت می‌دهد. بعد می‌رود می‌نشیند روی چهارپایه‌اش. کاسه‌ی فرنی‌اش را دست‌اش می‌گیرد و دوباره شروع می‌کند به خوردن. می‌گوییم: "همین؟! داری ما را می‌فرستی به واحه‌ای در بیابان‌های اطراف کرمان‌شاه، بدون اذناب و رفقا، بدون اینترنت، بدون کامنت، بدون مکین، بدون تلفن که چه؟! ها؟! خودت می‌دانی که پیغام‌هایی را که این روزها می‌دهی ما برای آدم‌های فانی ببریم، به هسته‌ی چپ‌شان هم نمی‌گیرند ملت! یک ماه و اندی آخر؟! بال‌های‌مان را هم باید همین‌جا بگذاریم و برویم؟ نمی‌گویی این ملت دوست‌داشتنی که به بارگاه ما سرمی‌زنند، پشت سرمان چه می‌گویند؟ مردک؟!" آن کاف آخر مردک را به تحقیر می‌گوییم. ترسی نداریم که. پیش خودمان البته همان لحظه خیال می‌کنیم این مردک، زئوس را می‌گوییم، لابد می‌داند که ما بدون خانم مارانای دوست‌داشتنی‌مان و جناب جونیور، هیچ‌کجا نخواهیم رفت. بابت این حداقل دل‌خوشی، لب‌خند محوی گوشه‌ی چپ دهان مبارک‌مان می‌نشیند. آقای زئوس از خوردن برای دمی، باز می‌ایستد، همان طور که سرش پایین است، چشم‌های‌اش را رو به بالا می‌گیرد، صاف در چشم‌های ما نگاه می‌کند که: "هرمس؟! واقعن فکر کردی قرار است با زن و بچه بروی، الاغ؟!" عجب رویی دارد ها! حیف که زئوس است وگرنه مادرش را... "فعلن که قرار است ترتیب تو آن‌جا داده شود عزیزم!" این را با یک جور کیف و بدجنسی زئوسی می‌گوید. ما حتا این قضیه‌ی مادر زئوس را در آن لحظه هم از فکرمان نگذرانده بودیم. الان که داریم این‌ها را می‌نویسیم، داشتیم به آن فکر می‌کردیم اما زئوس است دیگر، در آن لحظه جواب فکری را که ما در این لحظه داریم می‌کنیم، داد پدرسگ! القصه، این قصه‌ها را برای‌تان ساز کردیم که بدانید س هرمس مارانای بزرگ‌تان، به حکم منحوس زئوس، دارد به یکی از آن سفرهای روشن‌گرانه‌ی اجباری تاریخی‌اش می‌رود و قریب به یکی‌دوماه‌ای از وبلاگستان شما دور خواهد بود. گفتیم که بعدن شاکی نشوید ها!

7

گاهی فکر می‌کنیم شما آدم‌های فانی این ور آب، عجب هویت‌های دوگانه‌ی پیچیده و بامزه‌ای دارید ها! یعنی یک هویت رسمی دولتی و یک هویت واقعی. صدا و سیمای‌تان در تله‌ویزیون‌تان یک جور بامزه‌ای فرق دارد با آن‌چه در کوچه و خیابان و خانه‌هاتان می‌بینیم. روی کشتی قهرمان مدال طلا می‌شوید، بعد تله‌ویزیون‌تان یک آهنگی پخش می‌کند که بردتان را وصل می‌کند به این که پیرو ولایت و وفادار به ارزش‌های انقلاب و این که وام‌دار رزمنده‌گان اسلام بوده‌اید و ما هی می‌خندیم!

8

دور میدان کاج، یک بنر تبلیغاتی بزرگ نصب کرده‌اید و روی آن تصویری از پرسپکتیو کامیپوتری یکی از بی‌ریخت‌ترین ساختمان‌های ممکن را انداخته‌اید و بالای آن نوشته‌اید: طراحی‌شده با اصول نوین فن‌آوری معماری و کلاسیسیسم بین‌المللی! آی می‌خندیم ها! و مطمئن هستیم که معنای حتا یک کلمه از این کلماتی که این‌طور بی‌ربط پشت هم ردیف کرده‌اید را نمی‌دانید!

9

به قد کوه‌ای کتاب جمع کرده‌ایم با خودمان ببریم. فقط داریم فکر می‌کنیم کاش می‌شد یک جوری یک فقره دی‌وی‌دی‌پلیر هم با خودمان می‌بردیم بل‌که فرندزمان را همان‌جا می‌دیدیم. بعد یادمان آمد آن‌قدر دیدن فرندز با خانم مارانای‌مان کیف می‌دهد که می‌ارزد به آن صبر کنیم تا برگردیم و همین‌جا دنبال‌اش کنیم. بعد دوباره فکر می‌کنیم خب می‌شود که 45 عدد فیلم با خودمان ببریم تا شبی یکی ببینیم. بعد یادمان می‌آید که داریم به ماموریت زئوسی می‌رویم و اگر بفهمد که به جای انجام دستورات محوله، نشسته‌ایم داریم برای خودمان فیلم می‌بینیم و کیف دنیا را می‌کنیم، بعید نیست یکی از آن صاعقه‌های معروف‌اش را بفرستد آن‌جا مخصوص ما! بعد به همان کتاب‌های‌مان اکتفا می‌کنیم.

10

به آقای عاصی‌مان هم باید بگوییم که هفته‌ای یک‌بار یکی از همان نامه‌های محبت‌آمیز و مطول‌شان را برای‌مان بفرستند تا آن‌جا، در خلوت خودمان بخوانیم و هی مشعوف شویم.

11

برای سر هرمس مارانای بزرگ، اصولن، رفاقت مهم‌تر از امور پیش‌پاافتاده‌ای مثل سیاست و عدالت و حقیقت است. در همین راستا، قبل از هر فکر و مقایسه‌ای، به صرف ارادتی که به این آقای محسن‌خان آزرم داریم، از امروز تصمیم می‌گیریم روزنامه‌ی اعتماد بخوانیم. البته این تصمیم‌مان عجالتن تا دوم دی‌ماه اعتبار دارد چون بعد از آن، بعید می‌دانیم در آن ماموریت کذایی، اصولن روزنامه‌ای پیدا بشود!




Archive:
11.2002  03.2004  04.2004  05.2004  06.2004  07.2004  08.2004  09.2004  10.2004  11.2004  12.2004  01.2005  02.2005  04.2005  05.2005  06.2005  07.2005  08.2005  09.2005  10.2005  11.2005  12.2005  01.2006  02.2006  03.2006  04.2006  05.2006  06.2006  07.2006  08.2006  09.2006  10.2006  11.2006  12.2006  01.2007  02.2007  03.2007  04.2007  05.2007  06.2007  07.2007  08.2007  09.2007  10.2007  11.2007  12.2007  01.2008  02.2008  03.2008  04.2008  05.2008  06.2008  07.2008  08.2008  09.2008  10.2008  11.2008  12.2008  01.2009  02.2009  03.2009  04.2009  05.2009  06.2009  07.2009  08.2009  09.2009  10.2009  11.2009  12.2009  01.2010  02.2010  03.2010  04.2010  05.2010  06.2010  07.2010  08.2010  09.2010  10.2010  11.2010  12.2010  01.2011  02.2011  03.2011  04.2011  05.2011  06.2011  07.2011  08.2011  09.2011  10.2011  11.2011  12.2011  01.2012  02.2012  03.2012  04.2012  05.2012  06.2012  07.2012  08.2012  09.2012  10.2012  11.2012  12.2012  01.2013  02.2013  03.2013  04.2013  05.2013  06.2013  07.2013  08.2013  09.2013  10.2013  11.2013  12.2013  01.2014  02.2014  03.2014  04.2014  05.2014  06.2014  07.2014  08.2014  09.2014  10.2014  11.2014  12.2014  01.2015  02.2015  03.2015  04.2015  05.2015  06.2015  08.2015  09.2015  10.2015  11.2015  12.2015  01.2016  02.2016  03.2016  04.2016  05.2016  07.2016  08.2016  09.2016  11.2016  03.2017  04.2017  05.2017  07.2017  08.2017  11.2017  12.2017  01.2018  02.2018  06.2018  11.2018  01.2019  02.2019  03.2019  09.2019  10.2019  03.2021  11.2022  01.2024