« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2007-04-30 1 چرا هیچ خلوت عاشقانهای خلوت نیست، ازدحام جمعیت است در تختخوابی دونفره؟ چرا هر کسی چند نفر است، چهرههایی تمامن گوناگون؟ چرا عاشق کسی میشویم اما با کس دیگری به بستر میرویم؟ از رمان وردی که برهها میخوانندِ آقای رضا قاسمی 2 خب البته همان روزها هم ما خیلی با زئوس موافق نبودیم که چون روی شما آدمهای فانی زیاد شده بود، بزند آن برجی را که با آن همه زحمت و به آن عظمت ساخته بودید، خراب کند. یا حداقل فقط همین باشد نه این که این جوری بزند همه را پراکنده کند به هزار زبان. حالا هم فکر کردید ما نمیفهمیم که دارید برج بابلتان را دوباره می سازید؟! گیریم که پیچیده باشیدش در لفاف تکنولوژی. دیروز که آن سوراخ کوچک کنار face پخش ماشین را نگاه میکردیم، همهچیز را فهمیدیم! گیریم که یک کم دیر! بعله شاید هم رسم روزگار به قول آقای مرحوم ونهگوت چنین است که device هایتان دارند با هم فامیل از آب درمیآیند و قرار است همه به زبان مشترکی حرف بزنند با هم و در دارغوزآباد هم که باشید، گوشی موبایلتان و شارژرش و پخش ماشین و یخچالتان و لپتاپ و جاروبرقی و آیپاد و دوربین و پخش صوت و هزار وسیلهی دیگرتان، با همین زبان به هم سلام خواهند کرد. ما این چیزها را میفهمیم حتا اگر در این المپ خاکگرفتهمان، خبر زیادی از فنآوری هم نباشد. گاس هم که چون خدای مردمیای هستیم، فعلن به زئوس چیزی در این باب نگفتیم. شما هم – سگخور! – کارتان را همینجوری ادامه بدهید تا ببینیم بعد چه میشود! 3 حوصلهمان سر رفت بس که غر زدیم! اما زئوسیش این آپوکالیپتوی آقای مل گیبسون چه آشغال پورنوی بیخلاقیتی بود که برایمان مهیا کرده، مردک؟ هرچی سرِ آن سادومازوخیسم لجامگسیختهی مصائب مسیحش چیزی نگفتیم و آبروداری کردیم، از تماشای این یکی جز نکبت چیزی نصیبمان نشد. حیف از آن پرسونای شوخ و شنگ این آقا در دههی نود که حالا انگار دارد انتقام رنجهای پیغمبرش را از ملتِ بیگناهِ تماشاچی میگیرد. از معدود دفعاتی بود که بیشتر از چهل دقیقه نشد که فیلم را تحمل کنیم. گاس هم که روحمان این روزها زیادی لطیف شده و منطق این همه خشونت واقعنمایانهی غیرسینمایی را خیلی نمیفهمیم. وگرنه آن حمام خونهای مثلن کیلبیل، هنوز که هنوز است دارد مشعوفمان میکند. 4 خب ما هم فکر میکنیم خانم پنهلوپه کروز زیر این همه نکبت و بدریختی و ازهمپاشیدهگی، هنوز که هنوز است آنقدر جذاب تشریف دارند که بهانهای باشند برای دیدن Don't move. داشتیم فکر میکردیم شیرهی وجودی این خانم در این فیلم، همان ایستایی و سکون است. همانی که وقتی برای اولین بار مورد تجاوزِ آقای دکتر قرار گرفته بود، در آن بیاختیار ایستادنش و حالت بیاحساس – بیدرد و بیلذت، انگار که دارد تقدیری تکراری را نظاره میکند – چشمهایش بود. اگر دیده باشید، در آن پلانی که به همراه دکتر دارند از پلهبرقیِ جایی پایین میروند و دکتر درست پشت سرش قرار گرفته و او را در برگرفته، چشمهای دکتر هم همین درماندهگی را در خودشان دارند. گیریم یکی از آفات عشقی ممنوع و دیگری از پریشانی ممتد. 5 فایده که هزارتا دارد این گوگلریدر اما عیبش را هم بگوییم که آدم را عادت میدهد به خودش و گاهی یادمان میرود که قیافهی فلان وبلاگ چهگونه بود. ها راستی کامنت هم سرش نمیشود! 6 تشکر لایتی هم از این خانم استوانشینمان داشته باشیم بابت لینکِ وبلاگِ آقای اولد فشن که دقیقن دارد دربارهی موضوعاتی مینویسد که اصولن در حیطهی مورد علاقهی سر هرمس مارانای بزرگ است. اعتراف میکنیم که از معدود دفعاتی بود که وارد وبلاگی تازه شدیم و همانجا، دادیم تمام آرشیو را یکنفس برایمان بخوانند! حالا کسی را داریم که دربارهی لذت Old Fashion بودهگی گوشی اف-3 موتورلا با ایشان گپ بزنیم! 7 میدانید؟ خوشبختی گاهی وقتها بوی کباب کوبیده میدهد. نشستهای کتاب میخوانی و پسرکت را نگاه میکنی که دستمال کاغذی را گرفته دستش و دارد کلِ خانه – واقعن! – را گردگیری میکند! در باز میشود و خانم کوکا/مارانای نازنینت در یکی از کولترین اکشنهای غیرقابل پیشبینیش، با دو پُرس کوبیدهی لقمهی میدان هدایت، به همراه نان تازهی سنگک – ایضن میدان هدایت! – و دوغ سارا به مقدار کافی، وارد میشود. دلمان میخواست شما هم بدانید! 8 چند فقره کتاب مورد عنایت قرار گرفته این روزها. مجموعهی مصاحبههای بیشتر بیمزهی آقای ابراهیم رها با چند فقره طنزنویس و کاریکاتوریست به نام دوئل. ترجمهی شرمآور چند قصهی کوتاهِ آقای ونهگوت به نام اپیکاک که واقعن ما را به فکر انداخت کاش یک جایی بود که جلوی این مترجمهای تازهنفس را برای لکهدارکردن شرافت نوشتههای آدمهایی مثل این آقا میگرفت. و نامها و سایههای آقای اخوت که کند پیش میرود اما پرداخت پرظرافت و هزاریکشبیای دارد که بههرحال، ما هرمنوتیکبازها را قلقلک میدهد. بلانسبت انگار قالی بافتهاند! کلیت کتاب درست شبیه همان خانههای پرطمطراق و پر از تزیینات و ریزهکاریهای دورهی قاجار است. به همان پوسیدهگی درون و آب و رنگ بیرون. قصه خواننده را جلو نمیبرد راستش. بیشتر شیفتهی همین توصیفات و رنگ و لعابها و تصویرسازیها هستیم که داریم ادامه میدهیم. آخر هم همین وردی که برهها میخوانند که گاس که بعدها دربارهاش بیشتر نوشتیم. 9 یعنی از این بندهخدای محلاتی که خردهپیمانکار تخریب است تا خودِ مجموعهی معظمِ ما، از clam کردن است که داریم نان میخوریم ها! چه بسا که کلِ مملکت هم این روزها در بازی سیاسیش دارد همین جاده را گز میکند. گیری افتادیم ها! 10 میگویند پستِ بیمکین، مثل آشِ بدون نخود است! (آشتان اگر آشِ دوغ بود، مشکل از گیرندهها است لابد!) 11 خیرِ سرمان آمدیم یک سنتشکنیِ ماراناییک بکنیم و دو سه تا بند بنویسیم و آپدیت کنیم و باقی را بگذاریم برای فردا! Labels: سینما، کلن |