« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2007-07-02 حواسام هست پرندههايي كه آنجا نشستهاند/ بيهوده ننشسته باشند/حواسام هست وقت در نشستن و بلندشدن آنها/ تلف نشود./چندمين سيگار است؟/ چند ساعت گذشته؟/ - حواسام نيست- /برف شروع به باريدن ميكند./
به چيزي فكر نميكنم. شهرام شيدايي 1 به قول آقای رولان بارت، در جهانِ مدرن، ابراز احساسات، یک جور رسوایی است. خب گاهی هم دلمان برای جهان قبل از مدرن تنگ میشود. اشکالی که ندارد؟ 2 این تصویر باید از یک جایی آمده باشد. که آدم اسیر خودش بشود. که در خودش فرو برود. که آنقدر کیف کند در این چرخیدن، پرسهزدنهای درونی، که زمان را گم کند. که گیر کند در خودش و دنیای درونش. گاهی، سر هرمس مارانای بزرگ، فکر میکند چهقدر این خود را واکاویدن میتواند به دراگ شبیه باشد. لذتش را میگوییم. همین است که آن مادرمردهای که کراک مصرف میکند، لابد میداند که کرمهایی هستند که دارند در گوشتش میلولند، لابد میداند که دوام نمیآورد. پس چهقدر باید آن لذت، آن درخودفرورفتنش، کیفناک و عظیم باشد، که این همه بیارزد. 3 داشتیم فکر میکردیم مکین این جوری که دارد هرمس مارانای سهچهارسال قبل را میآورد میگذارد اینجا، این پایین، حال عجیب دوگانهای به ما دست میدهد. درد و لذتی است توام. پرسهزدن در نگاهها و لهجهها و الحان قدیمی است. دلت برای خودت تنگ میشود. برای سرخوشیت، برای گستردهگی پدیدههایی که مخاطبشان بودی. برای این ولبودهگی که وقتِ نوشتن از آن برخوردار بودی. برای این بندهای بیربطِ بیخودی ماراناییک که آن وقتها نبود یا کمتر بود. (حداقل دو نفر را میشناسیم که الان دارند میخندند!) گاس هم که دچار آن نوستالژیهای بیمقدار بیخاصیتِ تخمی شده باشیم. کسی چه میداند. 4 میدانید؟ محسن نامجو خودش درجهی حرارت را بالا برده است. آدمی که بههرحال برایش این جوری پیش آمده که حرفهایش – مصاحبهها و نوشتهها – در وهلهی اول اعتراض به وضع موجود باشد، که فریاد باشد، که با موسیقیاش گوش و سنت را به چالش بکشد، باید انتظار این همه فحش و توهین و مدح و تمجید و تحلیلهای آبکی را هم داشته باشد. زیاد حرف میزند. این را خیلی از دوستدارانش هم اذعان دارند. وقتی زیاد حرف زدی، آتو هم زیاد دست ملت دادهای. نسخه که برای دیگری نمیپیچیم. خواسته که این طور باشد. گاس هم که خیلی امیدی به زندهماندن نداشته باشد. حوصلهی صبرکردن نداشته باشد. بخواهد از این موجی که راه افتاده، به هرحال، حالش را ببرد. صدایش را به گوش آدمهای بیشتری برساند. تاثیرش را بگذارد. بعد برود. برود برای خودش یک گوشهای، زنده یا مرده. وقتی تصمیم بگیری پدیده باشی، در این جریانی که توامان، پشت سر و مقابلت راه میافتد، به هرحال، آنی که رو است، سطحی است و کمارزش. باید صبر کنی، چند سال شاید، که این لایهها بروند و بعد کمکم، به تاریخ که پیوستی، از اعماق این جریانها، آدمهایی پیدا میشوند که حرفهای درست و اصولی در تبیین تو و کارهایت خواهند زد، له یا علیهت. فرقی هم نمیکند. ما که داریم حالمان را میبریم. از ای ساربان و چشمی و صد نم و نوبهاری و مرغ شیدا و بگوبگو و شیرین و ترنج و زلفبرباد و ایکاش و عقاید نوکانتی و گیس و دیازپام 10 و رفتم سر کوچه و ... جاودانه بشود یا نشود. آنقدر هم دنیا گلوگشاد هست که جا برای همه موجود است. این را این بالا داریم میبینیم که میگوییم. کاری هم به نقد و نقادی نداریم. حوصلهاش را هم نداریم. گاس که خیلی هم بلد نباشیم. اینجا دوست داریم از کیفهایمان برایتان تعریف کنیم تا سر ذوق بیایید. راستش خیلی هم این ماجرا، ربطی به کپیرایت و اینها ندارد. سر هرمس مارانای بزرگ خودش از آن دسته موجوداتی است که به کپیرایت در اینترنت اعتقاد زیادی ندارد. یک توضیحات مکرر بیخودی را انگار مجبوریم که بدهیم در چند بند: اول- مخاطب آن حرفها، اصولن باید آدمهایی باشد که از موسیقی این آقا لذتی بردهاند. گاس که باید این را همان اول میگفتیم که در غیر این صورت مجبور نیستید، میفهمید لابد، مجبور نیستید آن حرفها را بخوانید، چه برسد به این که کاری بکنید. دوم- محسن نامجو آدم چندوجهیای است اصولن. مثل همین دنیای که داریم در آن زندهگی میکنیم، شلوغ و درهم است. برای قضاوت در بارهی این آدم، آن هم از این دست قضاوتهای کلی که ما و شما دوست داریم دربارهی آدمها بکنیم و پروندهشان را ببندیم، به گوشکردن به حداقل دهپانزده تا از کارهای این آدم نیاز دارید. آنقدر که فضاها و برخوردها و لحنها متفاوت است. و هیچ بعید نیست که درست مثل سر هرمس مارانای بزرگ، ای ساربان را هر روز گوش کنید و مثلن شیوهی نوشینلبان را هربار، رد کنید. سوم- این را مستقیمن به این دو رفیق قدیمیمان، آقای الف و خانم شین داریم میگوییم: مقایسهکردن این ماجرا با فرندز و دیویدی شرک و اینها، شوخی است. فهمیدیم که دارید سربهسر ما میگذارید. وگرنه جوابی که خانم فرنایس داده، جامع است. چهارم- انگار باید این بالایی را بازتر کنیم: ماجرا ساده است. محسن نامجو چه خوشش بیاید و چه نه مجبوریم این را بگوییم، اصولن عقل معاش ندارد! یعنی نه تنها از این آهنگهایی که پخش شده، هیچ خیری به ایشان نرسیده، که اصولن از کانالهای دیگری هم خیری به ایشان نرسیده است. گاس که اگر ما بودیم، شخصن اقدام به پخش کارهایمان به صورت زیرزمینی میکردیم و بعد خودمان را میزدیم به کوچهی علیچپ و در دلمان به ریش خیلیها میخندیدیم. اما محسن نامجو این کار را نکرده است. خیلی صادقانه، یک روز از خواب پا شده و دیده به فاک رفته است. پنجم- خیلی برایمان سخت است این بارگاه را به چنین توضیحات بدیهیای آلوده کنیم. شما هم بیخیال شوید. حال نکردید، نکردید دیگر. به ما چه مربوط که از موسیقی این آقا دفاع کنیم. حالمان را میکنیم و شعفمان را میبریم با چهارتا رفیقی که حال کردند، تقسیم میکنیم. با شما هم مینشینیم و دربارهی هزار تا چیز مشترک و موردعلاقهی دیگر گپ میزنیم، ها؟ پیکت را زودتر سربکش که وقت نداریم باباجان! 5 به قول آقای بالافشان، جیم موریسون در 28 سالهگی overdose کرد، تو خجالت نمیکشی سی و چند سال داری؟! 6 داشتیم فکر میکردیم بلند شویم به جای این که هر چند روز، یک پست جدید بگذاریم، هر چند روز، آخرین پستمان را پاک کنیم. این جوری هی این بارگاه و پستهایش به عقب میروند. فیلم را کلن به عقب برگردانیم تا نقطهی شروع. بعد هم لابد همان تنها پست باقیمانده هم چند روز بعد پاک بشود! ها؟ 7 خیلی خدای نمکنشناسی هستیم اگر در همین بند هفت، از ساسانخان عاصی عزیزمان یادی نکرده باشیم ها! |