« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2007-07-31 1 این که این دو تا آدم فانی، آقای مشکینی و آقای برگمان، تصادفن در یک روز آمدند این بالا، سر هرمس مارانای بزرگ را میخنداند. داشتیم فکر میکردیم فقط برای سه دقیقه کارهایتان را بگذارید کنار و بنشینید فکر کنید - حالا خواستید هم میتوانید ایستاده فکر کنید، ما که از این خردهخدایان سامیِ شما نیستیم که همهچیز را دیکته کنیم و انتظار داشته باشیم بیخود و بیجهت، اجابت کنید – از هر کدام از این دو نفر، چه چیزهایی به یادگار روی این کرهی زمین شما مانده است. یعنی کلاهتان را قاضی کنید و ببینید از این رییس مجلس خبرهگانتان و آن پیرمرد دوستداشتنی – که هنوز هم نمیدانیم چهطور میشود که از این سینمای کندِ آرامِ بیاتفاقِ کمپرسوناژِ کملوکیشنِ کمدیالوگ، این همه لذت برد. که چهگونه است که هی دلمان برای تکتک نماهایی که این آقا با این شفافیت و تروتازهگی ابدی خلق کرده است، تنگ میشود. که انگار این ساراباند را گذاشته بودیم کنار تا آقای پیرمرد بیاید همین بالا، کنار دست خودمان بنشیند و با هم تخمه بشکنیم و غیبت کنیم، بعد ببینیمش. که هی یاد آن تصاویر هولناکی که از تنهایی انسان به ما نشان داده است، بیفتیم و لذت ببریم از این دردِ جاودانهی تنهاییِ آدمها. که این اصلن کلوزآپ را و زن را و چهرهی بازیگر و چین و چروکها و نگاهها و سکوتها و رنگها و قابها را اصلن از سینمای همین آقا یاد بگیریم. هی... – از هرکدام، چه مانده است، (جز سرنگ انسولین! ) نشستهایم اینجا، منتظریم آقای مشکینی هم برسد. کمی با آقای برگمان سر به سرش بگذاریم و بخندیم. یادمان باشد دربارهی لیست نمایندهگان مجلس هفتم که به مهر و تایید آقای امام دوازدههمتان هم رسیده، حتمن از ایشان بپرسیم! آقای برگمان که از همین حال و با این هیستوریای که در همین چند ساعت در باب آقای مشکینی به ایشان دادهایم، کیفش کوک است و آن خندهی دلنشینش را بر لبهایش دوخته و بدجور بیتابی میکند تا آقای مشکینی کارش با نکیر و منکر تمام شود و گذارش به اینجا بیفتد. 2 یادتان هست یک بار برایتان از جهانِ داستانی خانم رولینگ نوشته بودیم و این که چه طور دارد ثابت میکند که خدا و دین و تمام متعلقاتِ بیاساسش، چیزی اضافی است؟ که در تمام این دنیای هری پاتری، اثری از متافیزیک سامی نیست؟ که اصلن – لابد بدون این که خودش بداند – دارد جهانی تمامن اومانیستی خلق میکند که انصافن کامل و جامع و مانع هم هست؟ حالا این خانم لیلای لرستانی، برداشته متنی به غایت بامزه نوشته و شده، مستند هری پاتر. همین امشب (سهشنبهشب)، همین شبکهی دوی تلهویزیون دولتی ما هم آن را با مونتاژی الکی از فیلمهای هریپاتر و ارباب حلقهها و جنگیر، آن را پخش کرد و یکی از مفرحترین لحظاتِ تماشای مزخرفات تلهویزیونِ وطنی را برای سر هرمس مارانای بزرگ ایجاد کرد. باور کنید – ای کاش جایی بود که ما کل متن این برنامه را برایتان از آنجا کپیپیست میکردیم. تا دو روز بساط خندهتان جور بود. – فقط دلمان میخواست همه دور هم نشسته بودیم و یک شکم سیر میخندیدیم. فرندز و برره و اینها جلوی این برنامه، مثل کونهی خیارهای قدیم، تلخ و عبوساند به زئوس! نه، طاقت نمیآوریم. چندتا فرازش را همینطوری سلکشن میزنیم برایتان: در مجموعهداستانهای هری پاتر، همهچیز وارونه جلوه داده میشود. جادو و جادوگری که پدیدههایی شوم و اهریمنی هستند و هرکس در دنیای واقعی دنبالشان برود، بدبخت میشود، به عنوان ارزش معرفی میشوند و استفاده از آنها مجاز است./ قهرمانهای داستان، هیچکجا برای حل مشکلاتشان دست به دعا برنمیدارند و همه جا فقط به خودشان و شجاعت و جسارتشان اکتفا میکنند. حتا برای درمان بیماریها هم به جای طلب شفا از خداوند، سراغ گیاهان و جانوران عجیب و غریب میروند./ به جای استفاده از کتابهای آسمانی، سراغ کتابهای جادویی و شیطانی میروند./ به جای پیروی از راه پیامران، از معلمان خود پیروی میکنند./ جای قطب خیر و شر در مجموعهی هری پاتر عوض شده است. (باور کنید همین را میگفت!)/ آموزش رفتارهای نادرست به کودکان، نظیر تحقیرکردن عمو، اذیتکردن مالفوی در هاگوارتز، سرپیچی از قوانین مدرسه، میل به پیروزی، رقابت برای موفقیت، تنها به خود اتکاداشتن، تنفر از دشمنان، دزدیدن موی آدمهای بیگناه دیگر برای درستکردن معجون تغییر قیافه (حالا لابد شما باور نمیکنید اینها را و میگویید سر هرمس دارد از خودش در میآورد. اما باور کنید! بعید نیست که در همین روزها دوباره این مستند بامزه تکرار شود)/ غذاهای چندشآور/ تبلیغ بازیِ خشنی به نام گوییدیچ که در آن اثری از تفکر نیست و همه میخواهند به جای ورزش سازنده، به هر قیمتی برنده شوند./ مکان میرتلِ گریان را در توالت قرار دادن و توهین به شخصیت و حرمت انسانی وی./ تغییردادن شکل و ظاهر اشیا و موجودات علارغم میل باطنی آنها با جادو (عمق حماقت است این یا خانم لیلای لرستانیِ نویسنده هم یک طناز بزرگ است و جماعت مدیران تلهویزیون را بدجوری سرکار گذاشته و الان دارد به ریش همهشان میخندد؟!)/ تصویرکردن شخصیتهای منفی داستان با چهرههایی زشت./ واکنش تند معلمان و والدین در دنیا به مجموعهی هری پاتر./ سینما کلن ابزاری است برای گسترش بیایمانی و البته استثناهای صادق و درستگویی مثل چاپلین و مایکل مور (یا شورتِ مرلین!) هم در خودش دارد./ افسانهها کلن همه در راستای دین هستند و مملو از مضامین دینی ولی خانم رولینگ (که فقط ماندهایم چهطور صهیونیست خوانده نشد در این مستند!) دارد با دوبارهسازی افسانهها، از آنها دینزدایی میکند./ ... فایده ندارد. تا نبینید این مستند را، به عمق طنز ماجرا پی نمیبرید. داشتیم فکر میکردیم به هرحال یک چیزی که پدیده شد، بر تلهویزیون وطنی ما واجب شرعی – درست مثل وقتی که شرافت به انجام میرسد و نوبت حمام میرسد! – میشود که نسبتش را با آن معلوم کند. وقتی اومانیسمِ لجدرآرِ هری پاتر این طوری جهانشمول میشود و میلیونها نفر مشتری آن میشوند، چه میماند برای علما جز حرصخوردن و فحاشی. گاس هم نشستیم و این کتاب هفتم هری پاتر را برایتان با همین عینک این مستند فوقالذکر، رمزگشایی کردیم تا بفهمید که از چه کتاب شیطانی و ضدخدا و بد و پدرسوخته و عوضی و مادرقحبه و شرور و نامرد و کثافت و تخمسگ و لیبرال و دموکراسی و کاندولینا رایس و دوم خردادی و مزلف و بدحجاب و مانتوکوتاه و دزآکسهای دارید این همه مشعوف میشوید! 3 رویمان به دیوار، یک کاری کردهایم که شرم و حیای المپیمان اجازه نمیدهد آن را برایتان همینجوری بیمقدمه تعریف کنیم. حالا گاس که مکین اگر بود، با آن بیحیاییِ ذاتیش، همچین بلندبلند برایتان تعریف میکرد. این جوری است که مجبوریم، مجبوریم یواشکی اعتراف کنیم که به همت این آقای نیمِ مهربان که باید تا حالا یک دوسههزار کیلومتری از ما دور شده باشد، دوسهشب پیش، دو فقره بلیتِ کنسرت خصوصی آقای محسنخان نامجو به دستمان رسید و با سری افکنده از شرمندهگیِ پیش ذوستان، با خانم مارانای دوستداشتنیمان، دو نفری – یعنی حتا جناب جونیور را هم پیچاندیم – به خانهی زیبایی در دزاشیب رفتیم و دو ساعتی مهمانِ مهربانی صاحبخانه و ساز و آواز بینظیر این آقا بودیم. نمیتوانید حدس بزنید شعفی را که نصیبمان شد. همانجا، خانم کوکا شاهد است، هی از زئوس میخواستیم قسمتتان کند که باشید و ببینید چه طوری میشود که تمام این دهپانزده ترانهای را که بارها و بارها شنیدهاید، در اجرای رندانهی زندهی آقای نامجو، اصلن یک اثر هنری متفاوت میشود. که چه طور تصویر اداها و میمیکهای چهرهی این آقا هنگام اجرا، از خنده رودهبرتان میکند. که برایتان بگوییم که لذتبردن از موسیقیِ زنده یعنی چه. که فراموش کنید آن مدلِ کلاسیکِ گوشدادن به موسیقی را وقتی میبینی که چهطور ملت یک لحظه هم خنده از روی لبشان نمیرود بس که اتمسفر سرخوشی بر مجلس حاکم است. ها راستی یادمان باشد دفعهی بعد، بغلی با خودمان ببریم که این همه نگاهِ حسرتبار به آن جماعتی که آن طرف نشسته بودند و کیفشان هی مرتب کوکتر میشد، نیندازیم. باور کنید که یاد همهی شماهایی که طنز غریب و شگرف کارهای این آدم را درک کردهاند و از موسیقی این آقا لذت بردهاند و میبرند، بودیم. اصلن گاس که طاقت نیاوردیم و در همین خانهی خودمان، به مدد مهربانیِ بیانتهای خانم مارانایمان – دقت داشته باشید که این دقیقن هندوانهزیربغلدادن نیست ها! – یک اجرای خصوصی برای آقای نامجو گذاشتیم و لابد همینجا یا یک خرده آنورتر هم اعلام کمی تا قسمتی عمومی کردیم قضیه را. درضمن این را به ئهسرینخانممان هم بگوییم که انصافن نوبهاری بهتر است که با همان سهتار اجرا شود تا گیتار! و این که کلن جبر جغرافیایی را اگر همه با هم بخوانند، چیز غریب دوستداشتنیای میشود. و این که یادتان باشد که از اول مجلس تا آخرش، گیر ندهید که ای ساربان بخواند. چون نمیخواند و هی میگوید: بیخیال شو این یکی رو! و این که این آفت را اگر آمد در اینترنت، ما را هم خبر کنید. و دههی شصت را هم همینطور. و بالاخره این که داشتن یک سی دی ارژینال باکیفیت از آثار این آقا که اتفاقن زیر نظر خودش تکثیر شده و پول بالای خریدنش میدهید هم عالمی دارد. (خب خدایان هم گاهی مجبورند، نمیفهمند، مجبورند پزِ بعضی چیزها را به بعضیها که آنطرف نشستهاند و نیامدند بدهند دیگر!) بعدالتحریر: ها! آقای آنتونیونی عزیزمان هم انگار دارند میآیند. یادمان باشد دربارهی این یکی دیگر باید یک شبِ هفت مفصل بگیریم با آن همه حالی که در همان اوان جوانیمان، به کلیت زندهگیمان دادند. |