« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2008-03-16 عشق برای ایرما مثل لباسهای زمستانی است وقتی بهار دارد از راه میرسد. دلش نمیآید از آنها دل بکند.در آن زیباتر میشود. گیرم که اواخر اسفند، گرمایش کمی آزاردهنده باشد. همینها است که دلکندن و جداشدنش از آنها برایش دشوار میشود. بعد، روزی که با خودش کنار آمد و لباسهای زمستانیاش را درآورد، در انتهای گنجهی لباسها جایشان داد، گذاشت که خنکای شیطان و آزادیبخش بهار بخزد درون یقهاش، نفسی عمیق میکشد. خودش را در آینه نگاه میکند. برای دمی به عشقهای قدیمیاش میاندیشد و بعد، موهایش را بالای سرش میبندد و میرود. تا دوباره تابستان به انتها برسد و اینبار، زودتر از موقع، به پیشواز عشقی جدید برود. ژاکتها و پلوورها و کاپشنها را بیرون بیاورد. رنگها را با هم ترکیب کند و هر روز، به هیاتی تازه دربیاید. تا دوباره زیباییش را بیرون بکشد و به نمایش بگذارد. گیرم که گرمایش کمی، کمی زودتر از وقت باشد و آزاردهنده. اما هوا زود سرد میشود و عشق، کار خودش را شروع میکند. |