« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2009-01-01 آقای هودرداشتم فکر میکردم از حسین درخشان این یادم مانده که وقتی چند سال قبل برگشته بود ایران، تعجب کرده بود از آن همه اپل کورساها که دیگر در خیابانهای تهران نبود و جایشان را پژو206ها گرفته بود. میخواهم بگویم این جوری آدمها در خاطرههای ما خلاصه میشوند به چیزهای کوچکِ گاه بیاهمیت، گاه زیادی بااهمیت. و یادم هست که زندان اصولن چیز بد و بیخاصیتی است. (کلن هم که سلام محسنآقای نامجو، با آن تصویرهای کوتاهِ گاه بیربط و گاه پرمغزی که سالها است که از آدمها داری در مغزت!) |
وبتان راخواندیم، تا حدی خوشمان آمدو بی هیچ چشمداشتی لینکش را در وب خودمان چای دادیم.
امید است همینطور هی بنویسید تا ببینید کجای دنیا را می توانید بگیرید.
دیگر امری نیست
سلام
احترامن عارضم به خدمتتان که کار نکرده ، حرف نزده و جای نرفته زیاد دارم خیلی هم زیاد اما یکی از مهمترینهایش این است که به قول خودتان یک روز بردارم و مفصل تشکر کنم از سر هرمس که وبلاگ هست ، وبلاگ صاحاب هست ، کتاب هست ، فیلم هست ، اصلن خود خود درد هست ... اما علی الحساب این نوشته را فرستادم از آزاده عصاران که از وقتی خواندمش هی میگویم این خود سر هرمس هست :
عکاسی میکرد و خودش هم دستی چاپ میکرد. نمایشگاه عجیب و غریبی اگر برگزار میشد یادداشتی مینوشت که وسوسه میشدی بروی. داستان مینوشت و هنوز هم گاهی از زندگی و آدمهای دوروبرش مینویسد. آنقدر نزدیک و حسی و دقیق که میفهمیشان.
شعر هم میگفت. هنوز هم میگوید. بعضی شعرهایشان را برایش میفرستند تا نظر دهد، نقد یا داوری کند. گاهی بعضی کلماتش در یک شعر در فضای شلوغ و سنگین توی یک مسیر کوتاه با قطار یا پشت فرمان، توی مغزم میآمدند و میآیند؛ میبینم چقدر به چیزی که تصور میکنم شعر است، نزدیک است.
اما اجازه نمیدهد هیچکدام از کارهایش جایی منتشر شوند. در این مورد که اسمش پشت جلد کتابی نیاید، اصلا شک ندارد. همه پیشنهادها را هم رد میکند. نه اینکه خودش را قبول نداشته باشد، بیشتر به این دلیل که شاید نمیخواهد خودش را قاطی هر صنف و راستهای بکند. حرفه خودش را دارد و زندگی جمعوجور و تکلیفی روشن.
اما حاضر نیست او را شاعر، نویسنده، نقاش یا عکاس بدانند یا حتی قاتی این جماعت بشود.
دورههای زیادی را پشت سرگذاشته. از نزدیک که میبینمش، میفهمم چقدر از این دکانها گذشته و چقدر چشم بسته یا زخمی خورده و آهسته رد شده تا باز هم برای خودش و در تنهایی خودش با چیزهایی که حال میکند، زندگی کند، نه چیزهایی که دیگران سعی میکنند، نشان دهند چطور باید با آنها حال کرد.
پ.ن : البته میدانم که رفیق سر هرمس بودن سخت هست چون باید آیدا بود علیبی بود ، فربد بود و الخ
دهد ! چرا ؟
حالا من هر چی فکر می کنم نمیفهمم ... هودر / زندان / نامجو , شاید از اینهاست ...
Post a Comment