« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2009-02-08 شیشه که مثل امروز، بارانش بگیرد، سیگار هم میکشد لابد. خیال هم میکند پشتبندش. سفر هم میرود، با یارش. دراز میکشد، بو میکند و ساندویچ گاز میزند. سیگار که عرق بخورد، دستش را میکشد روی سطح شیشه که خنک بشود. ساندویچ زبانش را بیرون میآورد، باران را خیس میکند، بعد بلند میشود میرود کنار شیشه، سرش را بیرون میکند، داد میزند: فریادرسی، کسی، کسی، کسی و صدایش به هیچجا نمیرسد. به هیچجا، محض رضای خدا. |