« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2009-04-21 همیشه فکر میکنم پلیسِ باهوشِ روزِ شغالِ آقای فورسایت، آخرِ کار بازی را خراب کرد. مثل یک تقلبِ ناجور که همه چپچپ نگاهت میکنند. تقلب تابلویی بود که آن گلولهی لعنتی را شلیک کرد به آقای شغالِ باهوشتر. انگار تمام مدت داشتند بازی دزد و پلیسشان را میکردند، بعد یک نفر آخر بازی، درست همانجا که کم آورده بود، بازی را به هم زد. میز را چپه کرد و بلند شد رفت. گاس که همین بود که سکانسِ آخر، چهرهی نهخوشحالِ آقای پلیس بود بر مزارِ آقای شغال. انگار میدانست بازی را به نامردی برده است. بیخود نبود که ما هم خوشحال نبودیم. حسی از ناتمامماندنِ بازی تهنشین مانده بود در گلویمان. بعله انگار همیشه همین طوری باید اتفاق بیفتد. شغالِ باهوشتر قربانیِ قانون و پایانِ خوشِ عرفی و صحتِ تاریخی و معذورات اخلاقیِ جامعه میشود. حیف! Labels: سینما، کلن |