« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود



2009-04-19

Abbas Kiarostami - photo by Hanne Hvattum 

1. لابد این را برای‌تان تعریف کرده‌ایم که یک وقتی آقای کیارستمی داشت از محدودیت‌های سینمای ایران می‌گفت. از این که وقتی می‌بیند نمی‌تواند زنی را در بسترش آن طور که در همه‌ی خانه‌ها هست، بی چارقد و بقچه و چاقچوق، تصویر کند، حالا در کنار مردش یا هرکی، خب از خیر چنین صحنه‌ای می‌گذرد. لابد آقای مولف آن‌قدر بلد هست کارش را که بتواند بدون چنین صحنه‌ی داخلی‌ِ غلط و خنده‌داری، از پس قصه‌ی فیلمش بربیاید. (همین‌جا تا یادمان نرفته این را هم یادتان بیاوریم که چه‌طور خانم بایگان در کنعانِ آقای حقیقی، آن طور زیر ملافه بود، در تخت‌خواب. همین‌جا تا میان پرانتز هستیم، یک کف مرتبی هم برای این‌ خرده‌شعورهای فراوانِ مانی بزنیم، برای این که این‌طور دارند با امثال آقای فرهادی و چهار تا آدم باهوش و باشعور دیگر کارشان را می‌کنند و سینمای ما را جلو می‌برند، جمعن) بعد خب دل‌مان نمی‌آید هی قربان‌صدقه‌ی زیرکی و رندی و تیزهوشی و موقعیت‌شناسی آقای کیارستمی نرویم. بس که ماند و ساخت و پرداخت و غر نزد و کارش را کرد و وقتی که هم نشد، که نگذاشتند، صدایش را درنیاورد. عکسش را گرفت. ویدیویش را ساخت، اینستالیشن کرد، تیتراژ کشید، کتاب چاپ کرد، اپرایش را روی صحنه برد و الخ. ماند در همین خاک و همین‌جا از همین ریشه‌هایش هرآن‌چه بیرون کشیدنی بود، کشید و هر آن چه دلش خواست کرد و پزش را ما دادیم به عالم و آدم. پزِ آقای آرتیستِ مولتی‌مدیای‌مان را. فحشش هم دادیم البته که به تخمش هم نبود. نیست. نشست در خانه‌ی آجری خوش‌نقش‌اش در چیذر، صدایش را رساند به ته دنیا. آرام‌آرام و آهسته، لغزید مثل ماهیِ خوش‌نقش‌ونگاری از لابه‌لای انواع و اقسام تورها. دستش را داد، ماچش را کرد، حالِ دافِ بین‌المللی‌اش را هم برد. می‌خواهم بگویم شک ندارم اگر ایشان در آسانسور هم گیر می‌افتاد و بلاه‌بلاه، حتمن بلاه‌بلاه. یعنی آدم که باهوش باشد، این‌جوری است که سیاسی‌ترین حرف‌ها را هم می زند، بعد خودش را پشت هزار چیزوناچیز پنهان می‌کند. بعد اصلن خیال‌تان تخت که آقای کیارستمی حواسش جمع‌تر از این حرف‌ها است که اصلن بخواهد خودش را به دردسرِ بی‌خودِ بی‌مزد و اجرت بیندازد با حرفِ سیاسی‌زدن. می‌خواهم بگویم وقتی می‌رود از داخلِ مخروبه، بعد از پنجره‌ای گشوده بر بهشتی برین هم عکس می‌اندازد، دارد ورای غرهای سیاسی مرسوم حرکت می‌کند. وقتی نرده‌هایی بسته و مسدود می‌نشاند جلوی چشم‌انداز سبزش، خودتان را هم بکشید امکان ندارد خودش را آن‌قدر سبک کند که انگار دارد از محدودیت‌های سیاسی اجتماعی حرف می‌زند. بروید آرشیوهای‌تاان را بگردید، جایزه دارید اگر جایی غری، تهدیدی، نق‌ای دیدید و خواندید از ایشان. این‌جوری است که مردِ هنرمند، می‌سازد و خلق می‌کند و می‌شود ابرمردِ هنرمند.

2. بعید می‌دانیم لازم باشد برای‌تان از غروب‌های پنج‌شنبه‌های سال‌های اوایل دهه‌ی هفتاد بگوییم که چه‌طور زیروبم‌های انبارها و زیرزمین‌های متروکه‌ی پاساژها و کتاب‌فروشی‌های راسته‌ی انقلاب را گز می‌کردیم تا یکی دیگر از هزاران هزار نمایش‌نامه و فیلم‌نامه‌ی آقای بیضایی را، چاپِ هزار و نهصد و اوت، پیدا کنیم. بعید می‌دانیم به کارتان بیاید اگر برای‌تان تعریف کنیم که چه کیفی دارد هنوز وقتی ردیفِ انبوهِ نوشته‌های آقای بیضایی را کنار هم، با قد و قواره‌های یک‌سان و عمومن از انتشارات روشنگران و ابتکار، در کتاب‌خانه‌مان نگاه می‌کنیم. بعید است نیاز باشد برای‌تان از جادوی دیباچه‌ی نوین شاه‌نامه و طومار شیخ شرزین بگوییم. تکراری است اگر برای‌تان این‌جا هم بنویسیم که اصلن سینما با گیجیِ بعد از شاید وقتِ دیگر، قریب به بیست سالِ پیش، در میدانِ تقی‌آبادِ مشهد، آغاز شد. حوصله می‌خواهد که دوباره و دوباره از خیس‌شدنِ چشم‌ها، وقتِ تماشای سکانسِ بازگشتِ مرده‌گانِ مسافران، الان وسط این متن، نوشت.

3. می‌شود عصبانی بود و فیلمِ غیرعصبانی ساخت (سلام آقای علی‌بی. بعله وقتی خودت این جمله‌ را ذکر نمی‌کنی آدم دزدی‌اش می‌گیرد برادر من!) می‌‌شود خیلی کارها کرد. می‌شود جای این که وقتِ خودت و جماعتی را، پول آقای تهیه‌کننده‌ای را که جان به جانش کنی طفلک دارد کار اقتصادی می‌کند، این‌جوری دور نریخت محض این که فقط با صدای بلند غر زد که کسی حرف من را نمی‌فهمد. که همه، بعله آقا همه، دارند سنگ جلوی پای من می‌اندازند. که بیایید ببینید به سر فیلمِ قبلیِ من چه آمد. می‌شود باسواد، خیلی باسواد بود اما باهوش نبود. رند نبود. کلک و ناقلا و شیطون و پدرسوخته و بلا نبود.

4. آی کیف می‌دهد وقتی حرصِ جماعتی را درمی‌آورد این آقای کیارستمی. بعد خودش یک گوشه پشت عینکِ دودی‌اش می‌نشیند و نیشش باز می‌شود.

5. یک مقدار بلاه‌بلاه دیگر هم باید در باب سن و سال و توان‌مندی‌ها و تیپ و قیافه‌ و آزمون‌هایی که ایشان از پسش برآمده‌اند و ماشاالله هنوز برمی‌آیند، این‌جا در این بند پنج، می‌کردیم که الخ شد رفت عجالتن.

Labels:




Archive:
11.2002  03.2004  04.2004  05.2004  06.2004  07.2004  08.2004  09.2004  10.2004  11.2004  12.2004  01.2005  02.2005  04.2005  05.2005  06.2005  07.2005  08.2005  09.2005  10.2005  11.2005  12.2005  01.2006  02.2006  03.2006  04.2006  05.2006  06.2006  07.2006  08.2006  09.2006  10.2006  11.2006  12.2006  01.2007  02.2007  03.2007  04.2007  05.2007  06.2007  07.2007  08.2007  09.2007  10.2007  11.2007  12.2007  01.2008  02.2008  03.2008  04.2008  05.2008  06.2008  07.2008  08.2008  09.2008  10.2008  11.2008  12.2008  01.2009  02.2009  03.2009  04.2009  05.2009  06.2009  07.2009  08.2009  09.2009  10.2009  11.2009  12.2009  01.2010  02.2010  03.2010  04.2010  05.2010  06.2010  07.2010  08.2010  09.2010  10.2010  11.2010  12.2010  01.2011  02.2011  03.2011  04.2011  05.2011  06.2011  07.2011  08.2011  09.2011  10.2011  11.2011  12.2011  01.2012  02.2012  03.2012  04.2012  05.2012  06.2012  07.2012  08.2012  09.2012  10.2012  11.2012  12.2012  01.2013  02.2013  03.2013  04.2013  05.2013  06.2013  07.2013  08.2013  09.2013  10.2013  11.2013  12.2013  01.2014  02.2014  03.2014  04.2014  05.2014  06.2014  07.2014  08.2014  09.2014  10.2014  11.2014  12.2014  01.2015  02.2015  03.2015  04.2015  05.2015  06.2015  08.2015  09.2015  10.2015  11.2015  12.2015  01.2016  02.2016  03.2016  04.2016  05.2016  07.2016  08.2016  09.2016  11.2016  03.2017  04.2017  05.2017  07.2017  08.2017  11.2017  12.2017  01.2018  02.2018  06.2018  11.2018  01.2019  02.2019  03.2019  09.2019  10.2019  03.2021  11.2022  01.2024