« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود



2009-08-15

و بعد باد وزیدن گرفت/ و هر آن چه از من باقی مانده بود/ با خودش برد.

سرهرمس یادش نمی‌آید آخرین بار کی برای پرسوناژی از یک قصه، برای ازدست‌رفتنش، این طور مبهوت مانده است. بگذارید حالا که دور هم نشسته‌ایم برای‌تان تعریف کنم که چه‌طور ایدی بِرِت، به قولِ سوزان مایر، یکی بود و لنگه نداشت. اما قبل از آن باید برای‌تان تعریف کنم که چه‌طور آدم‌هایی هستند در زنده‌گانی که تمامِ عمر از دور نگاه‌شان می‌کنیم، که در قضاوت‌های دم‌دستی‌مان هیچ‌وقت نمره‌ی قبولی نمی‌آورند. پس سرتان را بیاورید نزدیک‌تر، جوری که سرهرمس بتواند آرام زیر گوش‌تان زمزمه کند که گاهی پیش خودتان اعتراف کنید که قضاوت سخت‌ترین کار دنیاست. گاهی یادتان بماند که گزارشِ روزنامه‌ها را باور نکنید. که قصه‌ی زنده‌گی آدم‌ها همیشه در یک کلمه، در یک جمله‌ی یک خطی ساده خلاصه نمی‌شود. می‌خواهم بگویم حالا، درست چند دقیقه بعد از دیدنِ اپیزودِ به باد سپردنِ خاکسترِ ایدی از سیزنِ پنجمِ D.H، خوب می‌فهمم که چرا دی‌اچ‌بازانِ قهارِ این حوالی این همه سیزنِ پنج را دوست‌تر می‌داشتند. می‌خواهم حواس‌تان را پرت کنم. می‌خواهم از درباره‌ی‌الی حرف بزنم. می‌خواهم کاری بکنم که برای چند لحظه فراموش کنید وقتی ایدی ایستاده بود در چهارچوبِ درِ خانه‌ی پیرزنِ دوست‌داشتنیِ همسایه‌اش، طوری گفته بود «آن قدر عاشقش هستم که می‌توانم اجازه دهم از من متنفر باشد» که هیچ کس دیگری نمی‌توانست با آن بغضِ لعنتی‌اش دل‌تان را این طور بلرزاند. می‌خواهم یادتان برود وقتی از شبِ شادخواریِ دونفره‌شان با گبی برگشته بود، آن طور محزون نشسته بود روی تاب، تاب می‌خورد در روزهایی که این طور سریع از پس هم می‌آیند و می‌روند. می‌خواهم فرداروزی یادتان نماند وقتی کسی از سیز دِ دیز، از زنده‌گی‌کردنِ تک‌تکِ ثانیه‌ها برای‌تان می‌گوید، درستش این است که سرتان را بگیرید در دست‌های‌تان، چشم‌های‌تان را ببندید و یاد این بیفتید که چه ناامیدیِ بی‌پایانی در گفتنِ این جمله‌ها هست. اصلن ایدی را فراموش کنید. می‌دانید اگر من بودم هیچ‌وقت درباره‌ی‌الی را در این جغرافیا نمی‌ساختم. می‌رفتم قصه‌ی بی‌نظیرم را می‌دادم دستِ آدمِ مردم‌آزاری مثلِ فون‌تریه، که زورش برسد با شمای تماشاگر کاری بکند که نتوانید با دیدنِ نمازخواندنِ نامزدِ الی، تصمیم‌تان را بگیرید. که دستش باز باشد همان چند ساعتی که الی برای فرار از زنده‌گیِ نکبتِ محتومش آمده بود در جمعی غریبه، با مردِ غریبه‌ای بخوابد. اصلن شما فرض کنید آقای اصغر فرهادی دلش می‌خواسته طعمِ یک جورِ دیگری زنده‌گی کردن را بچشاند به الی. اما نشده. دلش می‌خواسته صابرِ ابَر شوهر الی بوده باشد. که الی اصلن آمده که یک بار طعمِ بودن با آدمی دیگر را بچشد و بمیرد. کاری می‌کردم که سپیده آن جور تمامِ بارِ تصمیم‌گیری، تمامِ سنگینیِ نگاهِ همراهانش را یک‌تنه به دوش نکشد. حواس‌تان حسابی پرت شد؟ حالا دل‌تان می‌خواهد برای‌تان از ایدی بگویم که چه‌طور اخلاق و نه‌اخلاق را معنا می‌کرد برای خانم سوزانِ مایر، وقتی از شادکردنِ مردیِ افسرده و ناامید حرف می‌زد؟ طاقتش را دارید دفعه‌ی بعد که آدمی را دیدید که دارد از فان‌بودنِ زنده‌گی، از چه‌قدر عرض زنده‌گی را کردن حرف می‌زند، خودتان را بزنید به کوچه‌ی علی‌چپ که انگار دارید باور می‌کنید که می‌شود دنیا را گرفت به تخم و خوش بود؟ خرم بود؟
سرهرمس امشب کلاهش را برداشت برای نویسنده‌هایی که آدمی به اسم ایدی برت را خلق کرده‌اند، این همه از گوشت و پوست و استخوان. که وقتی برای همیشه سریال را ترک می‌کند، گریزی ندارید از این که بروید کنار پنجره، لیوانِ چایی‌تان را فشار دهید در دست‌تان، سیگاری بگیرانید و بگردید در خاطرات‌تان، بگردید در آدم‌های پیرامون‌تان، به یاد بیاورید که چه همه شباهت هست. بعد گرمای یواشی هم اگر روی گونه‌های‌تان احساس کردید طوری نیست. برای همه پیش می‌آید دیگر.

Labels:




Archive:
11.2002  03.2004  04.2004  05.2004  06.2004  07.2004  08.2004  09.2004  10.2004  11.2004  12.2004  01.2005  02.2005  04.2005  05.2005  06.2005  07.2005  08.2005  09.2005  10.2005  11.2005  12.2005  01.2006  02.2006  03.2006  04.2006  05.2006  06.2006  07.2006  08.2006  09.2006  10.2006  11.2006  12.2006  01.2007  02.2007  03.2007  04.2007  05.2007  06.2007  07.2007  08.2007  09.2007  10.2007  11.2007  12.2007  01.2008  02.2008  03.2008  04.2008  05.2008  06.2008  07.2008  08.2008  09.2008  10.2008  11.2008  12.2008  01.2009  02.2009  03.2009  04.2009  05.2009  06.2009  07.2009  08.2009  09.2009  10.2009  11.2009  12.2009  01.2010  02.2010  03.2010  04.2010  05.2010  06.2010  07.2010  08.2010  09.2010  10.2010  11.2010  12.2010  01.2011  02.2011  03.2011  04.2011  05.2011  06.2011  07.2011  08.2011  09.2011  10.2011  11.2011  12.2011  01.2012  02.2012  03.2012  04.2012  05.2012  06.2012  07.2012  08.2012  09.2012  10.2012  11.2012  12.2012  01.2013  02.2013  03.2013  04.2013  05.2013  06.2013  07.2013  08.2013  09.2013  10.2013  11.2013  12.2013  01.2014  02.2014  03.2014  04.2014  05.2014  06.2014  07.2014  08.2014  09.2014  10.2014  11.2014  12.2014  01.2015  02.2015  03.2015  04.2015  05.2015  06.2015  08.2015  09.2015  10.2015  11.2015  12.2015  01.2016  02.2016  03.2016  04.2016  05.2016  07.2016  08.2016  09.2016  11.2016  03.2017  04.2017  05.2017  07.2017  08.2017  11.2017  12.2017  01.2018  02.2018  06.2018  11.2018  01.2019  02.2019  03.2019  09.2019  10.2019  03.2021  11.2022  01.2024