« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود |
2009-11-23
ابزاری که دگرسانی را میسر میکند سبک است. باید پذیرفت که در «آثار شهره مهران» نوعی جنون توصیف به چشم میخورد. «قلممویی» آزمند و سیریناپذیر در همهجا چرخ میزند، در هر گوشه و کنار رسوخ میکند و بر گرد هر چیز چنبره میزند تا واقعیت را با همهی پیچیدهگی و با تمام جزییاتش عریان کند. این «قلمموی» عام و فروبلعنده، هر مانعی را کنار میزند، و بیهیچ خستهگیای اشیا، افراد، چشماندازها و الخ را توصیف میکند. و این چیزی متفاوت با بازآفرینی است. این جنون توصیف به خودی خود هدف نیست، روشی که «نقاش» به کار میگیرد تا واقعیت را نابود کند و آن را به صورت واقعیتی متفاوت بازآفریند... عزم نهفته در پس این کار آن است که همهی اجزای ناهمگنی را که از درون زندهگی همگن بیرون کشیده شده با «تاشهایی» بیاراید که فقط و فقط خاص خود «دست» است، صفتهای خودِ «دست»، صفتهایی صوری...
جملاتِ فوق البته از آن سرهرمس نیست. اینها را آقای یوسا دربارهی آقای فلوبر و مادام بوواریشان گفتهاند. سرهرمس صرفن برداشته کلماتِ داخل گیومه را با چیزهای نسبتن همسانی جابهجا کرده است. سرهرمس اعتراف میکند که اگر آقای یوسا نبود، چه بسا به این زودیها راز این «عنصر افزوده» را در این سبک و سیاق واقعگرایی، به این روشنی نمییافت. که چه طور این عنصر افزوده میشود اصلن اصالت کار، میشود مایهی استقلال واقعیتِ درونِ تابلو، با آن چیزی که در چشمانداز میبینیم. حالا میدانیم که تکتک تکههای رنگ که توسط خالق «انتخاب» شدهاند و روی بوم قرار گرفتهاند، چگونه ذرهذره واقعیت را دوباره آفریدهاند. حالا آدم با خودش خیال میکند لابد آن وسطها هم، یک چیزهایی بودهاند که به «اختیار» خانمِ نقاش، حذف شدهاند و صدایشان درنیامده است. بعد؟ بعد سرهرمس نشسته اینجا برای خودش به قصهپردازی دیگر. که لابد این روحِ خاکستری و عبوسی که جا گرفته میان این تابلوها، به پیروی از نفرت از واقعیت ابداع شده است. نفرتی چنان بیکران که میخواهد واقعیت را از میان بردارد تا آن را دوباره بسازد. نفرتی که به ظاهر بازآفرینی واقعیت است اما در عمل تلاشی است برای نابودکردن آن. |