« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود |
2010-04-20 من روی مبل نشسته بودم، تکیه داده بودم به عقب و دستهایم را گذاشته بودم پشت سرم. یکی از ابروهایم بالا بود. او روی زمین نشسته بود. تکیه داده بود به میزِ جلوی مبل. لم داده بود. بیبیسی فارسی نگاه میکردیم. شروعِ مستندِ Alternative Medicine با یک جلسهی عمومی شفادهی بیماران بود. صحنهای وسط جایی شبیه یه ژیمناسیوم علم کرده بودند. کشیشی با لباس سرتاپاسفید میکروفون را در دستش گرفته بود و از مسیح میگفت. از این که چهطور شفا میداده بیماران لاعلاج را. از این که هزینهی شفای بیمارانی که در سالن حاضر بودند، قبلن پرداخت شده. لابد مسیح پرداخت کرده بوده. کشیش با اعتمادبهنفس بیمثالش به بیماران دستور میداد شفا پیدا کنند. ملت ایستاده بودند و دستهایشان به دعا بلند بود. از چشمها اشک جاری بود. ناگهان کسی از روی صندلی چرخدارش بلند شد و ایستاد. بعد چند قدم راه رفت. بعد صندلی چرخدارش را بلند کرد و گوشهای پرتاب کرد. بعد خانمِ گزارشگر سراغ کسانی رفت که همان لحظه، همان جا شفا گرفته بودند. انرژیدرمانیِ گروهی شده بودند و شفا گرفته بودند. همه منقلب بودند. معجزه اتفاق افتاده بود. (قیافهی نادر را الان دارم تصور میکنم :دی) با یکی از این شوهای معروف طرف هستم. باور نمیکنم طبعن. همهچیز میتواند ساختهگی باشد. چشمهای او برق میزند. شعف دارد از تماشای صحنهی معجزه. خانم گزارشگر به سراغ یکی از مراکز تحقیقاتی در آریزونا میرود. جایی که دولت آمریکا یک بودجهی دو میلیون دلاری خرجِ تحقیقات بر روی اندازهگیری انرژی ساتعشده از انسان و هالهی پیرامونش میکند. دوربینی ساختهاند که با آن میشود هالهی انرژی دور انگشت آدم را هم ضبط و ترسیم کرد. خانمِ دکتر توضیح میدهد که به خاطر فعلوانفعالات مدامِ شیمیایی در بدن انسان، همیشه مقادیری انرژی و گاز تولید میشود که در اطراف بدن شناور هستند. میگوید که این تصویری که از هاله میبینید، حاصل همین است. دستهایم را از پشت سرم برمیدارم. میگذارم روی پاهایم. خیالم کمی راحت میشود. گروهی از بیمارانی را که درد مفصل زانو دارند، با رضایت خودشان، برای درمان به بیمارستانی اعزام کردهاند. دو دسته میشوند. روی دستهی اول یک عمل جراحی واقعی انجام میشود. دستهی دوم کل عملیات جراحی با تمام جزییات اما به صورت فیک انجام میشود. بیمار طبعن بیهوش و بیاطلاع از این قضیه است. نتیجه با تقریب خوبی این میشود که هردو گروه درصد بهبودِ یکسانی دارند. به جلو خم شدهام. ابرویم پایین آمده و کمی اخم کردهام. هنرپیشهی گمنامی توسط خانم گزارشگر انتخاب میشود. قرار است با تقلید دقیق حرفها و حرکات یک شفادهنده، یک کسی که انرژیدرمانی میکند، گروهی از بیماران را مورد درمان قرار دهد. نتیجه باز هم در هر دو گروه تقریبن یکسان است. در بیمارستان دیگری، آقای دکتر ایکس دستهای از بیمارانی را که پارکینسون دارند، انتخاب میکند. بدون اطلاع بیمار، به جای تزریق معمولِ داروی ایگرگ، که موجب افزایش مادهی فیلان در مغز این افراد، و سپس بهبود موقتی پارکینسون میشود (پارکینسون اصولن ناشی از کاهش ترشحِ مادهی فیلان در مغز است) به آنها سرم آبنمک تزریق میکند. با مشاهدهی اسکن مغزی بیماران مورد نظر، افزایش ترشحِ مادهی فیلان در مغزشان تایید میشود. آقای دکتر توضیح میدهد همانطور که هیجان باعث افزایش آدرنالین در خون میشود، انتظارِ بهبود، انتظار هر خبر یا اتفاق خوبی کلی، مثلن کسی که در خانه نشسته و منتظر است معشوقش از راه برسد تا یک قرار عاشقانهی هیجانانگیز را سپری کنند، موجب افزایش مادهی فیلان در مغز میشود. آقای دکتر توضیح میدهد همین که بیمار باور و اطمینان داشته که قرار است درمانِ معمول پزشکی رویش انجام شود، کافی بوده تا مادهی مورد نظر در بدنش تولید شود. من و او نشستهایم روی مبل. داریم با هم از دو دنیای متفاوت حرف میزنیم. مستند بیبیسی توانسته پل باشد. بین آدمی که دلش میخواهد فیزیک برایش دنیا را توضیح دهد و آدمی که فکر میکند بدنِ سالم در عقل سالم است. Alternative Medicine یک جور مترجم بوده بین دو زبان بیگانه. از صحنهی شفادادنِ عمومی شروع کرده، از هالهی انرژی و فیزیک و پزشکی عبور کرده، و دوباره برگشته به همان جشن بزرگ شفا. این وسط کسی توانسته توجیه کند که چهطور باورداشتن میتواند منجر به شفا بشود. بی که نیرویی، انرژیای از بیرون، از کائنات و ائمه و درختِ معجزه و دست شفادهنده بیاید بیرون و وارد بدن ما بشود. چیزی شبیه حلقهی گمشدهی داروین. (تعمیم هم که این روزها شده نُقل و نبات. از معجزه و شفا شروع کنید تا برسید به خدا و پیغمبر) این همه سرهرمس حرف زد، میشد خیلی خلاصهتر بگوید یک جور خاصیتِ عمومی هست در بیبیسی، یک جور بیطرفی، که گاهی حتا به مذاق آدم خوش نمیآید، اما کاریش هم نمیشود کرد. میشود؟ بعد؟ بعد خواستم بگویم یک وقتهایی در یک میدانهای جنگی، در یک تقابلهای تاریخیای مثل فیزیک و متافیزیک اتفاقن لازم است واسطههایی باشند که زبانِ هردو طرف را بلد باشند. بعد بیایند منظورها را بازتعریف کنند. ترجمه کنند دو دنیا را به هم. هیچ بعید نیست که اتفاقن هردو از یک چیز حرف بزنیم. Labels: سینما، کلن |