« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود |
2010-07-03
این که هالیوود بخواهد فیلمی بسازد از روی زندهگی مکرمهخانم قنبری البته خبر خوب و جالبی است. این که آدم دلش را به این خوش کند که سرکار خانم مریل استریپ هم نقش بانوی نقاش را بازی کنند هم دلخوشیِ کمی نیست. اما سرشت سوزناک سرگذشت خانمِ Seraphine Louis برای سرهرمس بیش از هرچیزی یادآور قصهی زندهگی مکرمهخانم بود. گاس که اگر این خانمِ فرانسوی هم آدمی مثل معصومهخانم سیحون را پشتش داشت، عاقبتش چیزی غیر از بیمارستان روانی و مرگ در گمنامی میشد. یا لااقل تاریخِ آقای Wilhelm Uhde ، کاشفِ سرافین، این همه با جنگ جهانی اول و نکبتهای پیرامونش پیوند نخورده بود. خانم سرافین البته روانِ نژندی داشت. این مهمترین تفاوتش بود با مکرمهخانم. نمونهی نقشهای اولی را اینجا و دومی را اینجا ببینید. بعد، بعد سرهرمس اما خیال میکند چه لذتی برای یک مجموعهدار، برای آدمی که کارش کلن آثار هنری است، بالاتر و شعفانگیزتر از این که در یک جایی از زندهگانیاش، در یک برههای، چنین کشفی کند. چنین مرواریدی را صید کند از طبیعت. جوری که بعدها، نقشها که فقط ماند از نقاش و زندهگیاش، هرجا نامی از خانم سرافین یا مکرمه میآید، اشارهای هم باشد به نام کسی که رفت، گشت و از لابهلای رختچرکها، از پشتِ کمدها و پستوها، نقاشیِ رنگورورفتهای را پیدا کرد، در نور گرفتش، با آستین پاکش کرد و ناگهان دلش روشن شد به یک اتفاق تازه. یک روحِ وحشی و خام و انرژیک و نو.
Labels: از پرسهها, سینما، کلن |