« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2010-07-11
صاف و مستقیم میروند تیرشان را میزنند به هدف و برمی گردند.
بعله گاهی همین کلمهها هم سربازهای وظیفهشناس خوبی میشوند. یک ماموریتای را در دل شب، در تاریکی، در گنگیِ گرگومیشِ هوا برایشان تعریف میکنی، بعد ولشان میکنی به امانِ خدا. دانهدانه میروند سر پست خودشان قرار میگیرند. ساعتهایشان هم همه تنظیم با هم. وقتش که شد، درست عین نقشهی صاحبشان، موبهمو، هدفها را منفجر میکنند. در هماهنگیِ بینظیری با هم. انگار که باور کردهاند قرار است روی سینهی هرکدامشان مدالِ لیاقتِ سلطنتی نصب شود. تمیز و خندان باز میگردند. گاهی هم میشوند یک مشت سرباز تنبل خستهی چروکیدهی بیدقت. یک فرماندهی کمدقت و وقتندار و سربههوا و بیحوصلهای، یک چیزی بهشان میگوید. اینها خیال میکنند فرمان جدید صادر شده، ماموریت دارند. لخلخکنان برای خودشان بلند میشوند، با همان دمپاییهای پلاستیکی از آسایشگاه بیرون میآیند، سوار ماشینهای دربوداغانشان میشوند، خمیازه میکشند، هرکی هرجا عشقاش کشید پیاده میشود، سر هر پستی که شد. بعد این جوری است که میزنند دمار از نیروهای خودی در میآورند. میزنند زاغهی مهماتِ پشتیبانی را میفرستند روی هوا. فرماندهی بدبخت هم هی میزند توی سرش. هی میزند توی سرش. |