« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2010-10-17
آندرِآ کاری نمیکرد. هر شب بیدار میشد، دوش می گرفت، کفش و لباس میکرد و به آشپزخانه میرفت و تدارک صبحانه می دید. بوی قهوه راه می انداخت و نان برشته میکرد و بوی نان برشته و بوی قهوه را در میآمیخت و مینشست پشت میز و نانش را به شیوه فرانسویان کره میمالید نیکتر از بنایی. صاف. مربا و باقی و آمیزش قهوه و نان برشته رابو میکشید. بعد لباس هایش را میکند و پاجامه به تن میکرد و به بستر می رفت و دوساعتی بعد بیدار میشد و دوش میگرفت و لباس و کفش میکرد و بوی قهوه راه میانداخت با بوی نان برشته و پاجامه و بستر و دو ساعت دیگر بیدار می شد و خود میشست و لباس و کفش میکرد و موشانه و بوی قهوه و نان برشته راه میانداخت. تا صبح . آندرا عاشق صبحانه بود.
(+) |