« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2011-04-10 گفت میخواهند دربارهی هدایت فیلم بسازند. گفتم یاحسین! (البته آن سالها کسی نمیدانست باید بلافاصله بگوید "میرحسین" این بود که جوابش فقط نیشِ بازِ سامی شد) بعدش دیگر خیلی کنکاش نکردیم. قهوهمان را خوردیم و یکمقدار از محسن تعریف کرد و از سفری که میخواست برود پاریس، برای همین فیلم، که اسمش حالا شده "از خانهی شمارهی 37" و دارد خوب هم دیده میشود این روزها، انگار. یکیدو ماه پیش که زنگ زد و خبر داد از اکرانِ فیلمشان در خانهی هنرمندان، هنوز بقایایِ یاحسینِ من باقی بود. وحشتناک است که آدم هوس کند دربارهی پدیدهای مثل آقای هدایت فیلم بسازد. شجاعت میخواهد. راستش را بگویم، با روی تُرش و یک ابروی بالارفته رفتم. (الان بدیهی است که شمایی که این را داری میخوانی خیالت البته راحت است که من یک "اما" در ادامه خواهم آورد. درست فکر کردی) اما سام کلانتری و محسن شهرنازدار و البته شادمهر راستین (همکاری در تهیهکنندگی) سربلند بودند بعد از فیلم. (چه صدا و تصویرِ خوبی هم دارد این محسنِ شهرنازدار حقیقتن. بیا بگو همهی خفنها مشهدیاند "بناز"جان، بدو) "از خانهی شمارهی 37" خیلی مواظبِ خودش بوده، و این به این معنی نیست که با فیلمی ابتر و محافظهکار طرف هستید. راستش اصلن سرِ دعوا نداشته از اساس. خیلی زحمتکشانانه و صادقانه، برداشته مستندات جمع کرده و ارایه کرده. حتا بهنظرم وقتی با آدمهای داخل فیلم هم مصاحبه میکرده، حواسش بوده صرفن دربارهی خودِ هدایت حرف بزند و نه آثارش. و البته که پُرواضح و مبرهن است دربارهی کسی مثل صادق هدایت میشود و باید که دهها فیلم ساخته بشود و دعواها بشود و گیس و گیسکشی و الخ، از این بایکوتِ نامحسوس چند و چندین ساله بیرون بیاید، بالاخره. اما این یکی رفته سراغ یک حوزهی دیگر، و دیدهنشدهتری، بهکل. از خانههایی که هدایت در آنها بوده فیلم و عکس گرفته، از آدمهای زندگیِ واقعیِ هدایت تصویر و صدا گرفته، و سعی کرده مسیر زندگی صادق هدایت را تا لحظهی آخر دنبال کند. این را هم بگویم و برم. فیلم به کل با هزینهی شخصیِ اینها ساخته شده. خیلی آدمهای دلخجستهای هستند یعنی. من که کیف کردم. Labels: سینما، کلن |