« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود |
2011-04-26 گمانم این فیلم last night را بشود صاحب قصهی درست و سالمی دانست. از آنها که طراحی کاراکترها، کنشها و حسها و واکنشهایشان، جوری انجام شده که آدم باور میکند. چیدن سلسهی حوادثِ داستان هم به همچنین. اگر خیلی نگران «اسپویل»شدن نباشید، سرهرمس درهمین پست برایتان میگوید که قصه قصهی زوجی است که هر دو در معرض آزمون وفاداری قرار میگیرند، همزمان. مردِ قصه با با خانمی که همکارش است به یک سفر کاری میروند. (خانمی که از قضا جذاب است و مجرد و بلا و اتفاقن، اتفاقن همسرِ آقای قصه هم چندان نظر خوشی به او و روابط فیمابین ندارد) همان شب، خانمِ همسر، آخرین عشقِ قبل از ازدواجش را میبیند. هر دو شبی را با یک آدم دیگر از سر میگذرانند تا فردا صبحِ زود که دوباره پیش هم برگردند. تا اینجای قضیه که عیبی ندارد، نه؟ فیلم کلن سرِ صبر دارد. خیلی ملایم، خیلی شمردهشمرده جلو میرود. اینجوری نیست که آدمها یکهو دست به کاری بزنند و ماچی بکنند و فیلان. گاس که سهچهارم فیلم را پشتِ سر بگذارید تا برسید به آن لحظهی حساس، لحظهی خیانت. گفتم خیانت؛ اما این که آیا برای هردو امر خطیر خیانت رخ داده است بستگی به این دارد که تعریفتان از خیانت دقیقن چه باشد. و البته به نظرم مرد یا زنبودنِ مخاطب هم مسالهای است برای خودش. آنچیزی که در فیلم میبینیم این است که آقای همسر واقعن با خانمِ همکارش میخوابد. در صورتی که خانمِ همسر تمام شب را با لباس کامل، در آغوش دوست قدیمی میخوابد. خوابیدن هم که با خوابیدن فرق دارد دیگر، در جریانید کلن. فیلم دربارهی خاصیتِ رزونانس هم بود البته. دربارهی این که چهطور افکار و گمانها و خیالها میتوانند در دو تا آدم، اینجوری هم را تقویت کنند. این جوری دیگری را برسانند به نقطهای که نباید. کلن آدم باید مواظب باشد. زندگی سخت است. دربارهی این که چهطور صرفِ گمانِ نادرستی که خانمِ همسر به آقای همسر برده، همان اول فیلم، حلقهی اول اتفاقهایی میشود که شبِ بعد. یا حتا (از لحاظِ این که فحش کمتر بخوریم کمی عقبتر برویم) بیملاحظگی آقای همسر چهطور بانی این گمانِ خانم میشود و بعد گمانِ خانم باعث پذیرش آقای عشقِ سابق، و بعدتر سوقدادهشدنِ ناخودآگاه آقای همسر به بسترِ خانمِ همکار، و همینجور برای خودمان برویم جلو، بیخود و بیجهت و مریض. اَه! برای من اینجوری بود که انگار امر خیانت را برداشته بودند مردانه/زنانه کرده بودند. (یونگبازها و آنیما/آنیموسپردازها لابد همین حرف را جور بهتری میزنند) آقای همسر جایی ابراز عشق نمیکند به خانمِ همکار. برعکس در حین معاشرتهای اسلامیِ قبل رختخوابشان، خیلی هم با احترام و عشق و وفادارانه از همسرش یاد میکند. اما در نهایت شراب و کباب و آبِ استخرِ آخرِ شب و این غریزهی «اصلی»ِ لامصب، کار را به جایی میکشاند که خیلی محکم و سفت و استوار، با خانم میخوابد. فردا صبحش هم طفلک معلوم است پشیمان است، بهخدا. اما کار است دیگر، پیش آمده. کارِ زیرِ دل را هم که میدانید، گاهی خودش پیش میآید و اگر در آن لحظهی کذایی حواستان به خودتان نباشد، میگویند کار از دست بشد. اما بشنوید از خانمِ همسر، که جز یک ماچ و چندتا تاچ و یکیدوتا بغلِ مبسوط، دلش به کار دیگری نمیرود. زیرِ دلش هم. اما، اما تا دلتان بخواهد ابراز عشق میکند، ابراز دلتنگی میکند، ابراز صمیمیت و نوستالژی و اصلن ابراز همهچی میکند. خوابشان اما خیلی خواهر/برادرانه، خیلی وفادارانه، خیلی محکمهپسند است، باور کنید. جوان که بودیم، میگفتند برای آقایان عمومن همهچیز در جسمشان اتفاق میافتد، عشق و خیانت. برای خواهرانِ گرامی اما میتواند کل دنیا و عشق و صفا و خیانت و الخ، در حوزهی غیرجسمانی اتفاق بیفتد، حادث شود (لامصب!) و آب هم از آب تکان نخورد. راستش را بخواهید سرهرمس اینجور وقتها اولدفشن میشود. این جوری است که به نظرم هردو با یک نتیجه از آزمون وفاداری بیرون میآیند. شبهایشان چندان باجی به هم نمیدهد. (بعله سرهرمس مرد است) چیزی بدهکار و طلبکارِ هم نیستند. این جوری است که در نمای پایانی، وقتی صبحِ روز بعد شده و همدیگر را در آغوش گرفتهاند، هردو خوب میدانند که یک اتفاقی افتاده است. فیلم درست جایی تمام میشود، درست در لحظهای تصویر کات میشود که خیال میکنیم هردو قصدِ اعتراف دارند. و هردو بهسلامت عبور میکنند، از آن لحظهی دردناک. انگار که تصمیمی مشترک، که بگذریم آقا، چهکاریست اصلن پرداختن به شبی که تنها یک شب بوده، که حرفزدن از آن دردی را دوا نمیکند، برگردیم سر زندگی خودمان که اتفاقن چندان هم خالی از عشق نبوده و نیست. خانمِ «مسی تاجالدین»، نویسنده و کارگردان فیلم، ایرانیالاصل است. (یادبگیر و از خودت خجالت بکش مسی، همش یکیدو سال از تو بزرگتره) و این شرقیبودن دُماش در فیلم پیداست. در نحوهی پرداختنشان به مسالهی خیانت، به زنانگی و مردانگی قضیه. حالا این حرفها را فراموش کنید اما. دلتان خواست فیلم را ببینید که جزییات خوب و صحیحی دارد. (از آن تدوین موازی سکانس شامخوردنِ خانم همسر با آقای عشق سابق و دوستانشان، با سکانس پشتِ بارِ آقای همسر و خانمِ همکار کیف کنید. از این که چهطور صداها، دیالوگها دیزالو میشوند روی هم. تا دو موقعیت را یکسان، برابر تصویر کنند. تا صحنه و شرایط آزمون را برای هردو کموبیش مشابه نشان دهد) ساده و جمعوجور است و گمانم دوستش هم خواهید داشت. Labels: سینما، کلن |