« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود |
2011-05-26 یک زمانی خستهترین صدای دنیا را ایرج ناظریان داشت. خوشآهنگ و مردانه و بم و پرطنین، کاریزماتیک. آن سالها که «بادبانهای برافراشته» پخش میشد و آقای ناظریان به جای کاپیتان لوپان حرف میزد. کلن یکجور بیانگیزگیِ مدام داشت. با یکی از آن جنس خشها که همیشه جایی در آن اعماقِ وجود، انگار که تهِ دل، جا خوش کردهاند. خشونتِ مفتش ششانگشتیِ «هزاردستان» و رضاشاهِ «کمالالملک» را تبدیل کرده بود به یکجور دلبریدگی روشنفکرانه از زندگی. همین کار را با «راکی» کرده بود. با سیلوستر استالونه، در «مشت». بخشی از شکوهِ ویرانشدهی اورسون ولز در «همشهری کین» از آنِ همین صدا بود. پیتر فینچِ «شبکه» را یادتان هست؟ پریشانیاش را؟ بیست سال پیش که تمام کرد، مجلهفیلم یک عکس کوچک از او چاپ کرده بود. همین عکس را. عکسش را اولینبار بود میدیدم. تمام آن خستگیِ صدا روی همین تکعکس نشست. جا گرفت. امشب که پراکنده و کمحوصله داشتم «گذرگاه کاساندرا» را میدیدم و آقای ناظریان داشت به جای آقای ریچارد هریس (با آن یقهاسکیِ لامصبش) حرف میزد، بر سرهرمس حجت تمام شد که هنوز هم خستهترین صدای دنیا را ایرج ناظریان دارد. Labels: سینما، کلن |