« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود



2011-07-28

می‌فرماد که: «جاست بیکاز یو واز رایت، نات مینز دَت یو وازنت رانگ»

1
خانم الیزابت کوبلر- راس، چهل و اندی سال پیش، پنج مرحله‌ی معروف اندوه را تبیین فرمودند، که دست‌شان درد نکند. پنج مرحله‌ای که سیر مواجهه‌ی انسان با یک «فقدان» را نشان می‌دهد. بحث ایشان البته در حوزه‌ی مرگ بود، در حوزه‌ی برخورد انسان با پدیده‌ی مرگ، خودش یا دیگری. با ثبت مراحل روانی پانصد بیمارِ روبه‌موت، به‌مرگ‌خودآگاه. که چه‌طور انکار می‌کنیم و خشمگین می‌شویم و چانه‌زنی می‌کنیم و افسرده‌گی پیشه می‌کنیم و در نهایت می‌پذیریم. همان موقع هم اذعان فرموده بودند خانم، که لزومن ممکن است سیر مراحل به همین ترتیب نباشد. یا یک حرکت رفت‌وبرگشتی برای مدتی، بین مراحل اتفاق بیفتد. سرهرمس اصولن از شیفته‌گان اصل تعمیم است. مدام هم دوستانش به او تذکر می‌دهند که این با آن فرق دارد. به خرجش می‌رود؟ نمی‌رود. به قولِ آقای دکتر هاوس، آدم‌ها عوض نمی‌شوند، می‌خواهند، نیاز دارند، اما نمی‌شوند. آقای دکتر هاوس البته اصولن الگوی خوبی نیست در زنده‌گانی، نمی‌شود آدم خودش این همه رقت‌انگیز باشد، الگو هم باشد.

2
ازدست‌دادنِ جان، ازدست‌دادنِ یک عزیز، ازدست‌دادنِ شغلی که دوست داریم، دوستی‌ای که سیراب‌مان می‌کند، معشوقی که جانش به بهار آغشته‌ست، ضایع‌شدنِ یک امیدِ حجیم، لجن‌مال‌شدنِ یک آرزوی وسیع، ترکِ دیار، یار، غار، چوب، هر چیزی. بنی‌بشر در برابر هر تغییری واکنش‌ مشابه نشان می‌دهد: اندوه. و لاجرم می‌افتد در طی مسیر مراحل پنج‌گانه‌ی فوق‌الذکر. هرکی به نوعی.

3
آقای دکتر هاوس البته کم‌وبیش درست می‌گویند که آدم‌ها تغییر نمی‌کنند. واکنشِ ما به این عدمِ تغییر، به نابودیِ رویای‌مان به این که آدمی عوض شود، خودش یا دیگری، واکنشی‌ست از جنسِ اندوه. کلن هم که می‌دانید، آدم است دیگر، اصولن دلش می‌خواد خودش/دیگری را تغییر بدهد. بعد، یک‌جایی هست در زندگانی که بالاخره باور می‌کنیم آدم‌ها عوض نمی‌شوند. آنی که ما می‌خواهیم، که ما می‌طلبیم، که ما در مدینه‌ی فاضله‌ی شخصی‌مان خودمان/ او را آن‌طور جالب و دوست‌داشتنی و کامل می‌خواهیم، نمی‌شود، نمی‌شوند، نمی‌شویم. شروع می‌کنیم به انکار: هی امیدِ واهی‌مان را کش می‌دهیم. از طرح مبحث فرار می‌کنیم. خودمان را می‌زنیم به خیابانِ علی‌چپ. بعد فورانِ خشم: دعوا می‌کنیم، با خودمان، با دیگری. سرِ هر مساله‌ای داد می‌زنیم، هوار می‌کشیم، فکر می‌کنیم اگر صدای‌مان بلند شود، اگر به‌طرز غیرعادی‌ای کوتاه شود، در خودمان/ دیگری (اه، تا آخرِ این پست هی باید این اسلشِ لعنتی را استعمال کنیم هی؟ نمی‌شود خودتان هربار سرهرمس نوشت «خود»، یک «دیگری» تنگش بگذارید و بالعکس؟) یک چیزی تکان خواهد خورد و تغییر خواهد کرد. بعدتر، شروع می‌کنیم به چانه‌زنی: بیا این آب‌نبات را بگیر و خفه‌شو، لطفن. آن ملاقه‌ی کره‌ی آب‌شده را بده به من تا باورت کنم. اگر قول بدهی قد بکشی چهار سانت، قولِ شرف می‌دهم انگشتم را از توی فیلانت دربیاورم. بعد، افسرده می‌شویم: چس‌ناله می‌کنیم. می‌رویم زیر لحاف قایم می‌شویم. در را می‌بندیم. غذای‌مان را نمی‌خوریم. خودمان را نمی‌شوییم. بو می‌دهیم. جوابِ اسمس نمی‌دهیم. کرِمِ دور‌چشم‌مان را می‌مالیم دورِ ناف‌مان. از این قِسم کارهای بامزه. تا بالاخره تسلیم می‌شویم. می‌پذیریم که همین است که هست. سرمان را پایین می‌اندازیم و راه‌مان را ادامه می‌دهیم. یاد می‌گیریم که کم‌ترین اصطکاک را داشته باشیم و با وضعِ موجود بسازیم. از بمب اتم نترسیم و زنده‌گی‌مان را بکنیم. با همین هِ اضافه‌اش.

4
می‌گویند این زوج‌های گوگولی و دوست‌داشتنی‌ای که هشتادهزار سال با هم زندگی می‌کنند و سرِ پیری هنوز هم قربان‌صدقه‌ی هم می‌روند و دل‌شان برای هم تنگ می‌شود و هنوز هم گاهی، بی‌هوا، هم‌دیگر را از پشت بغل می‌کنند، آن‌هایی هستند که این پنج مرحله را پشتِ سر گذاشته‌اند. پذیرفته‌اند که نیمه‌ی گم‌شده و این خزعبلات مالِ کتاب‌ها و قصه‌هاست. قبول کرده‌اند هم‌دیگر را همین جوری که هستند. که تغییر خاصی در کار نخواهد بود، گرچه بخواهند، گرچه نیاز داشته باشند. البته که هنوز از تغییر می‌ترسند، از فقدانِ دیگری. اما پیچِ معروف را رد کرده‌اند. می‌گویند طی چهار مرحله‌ی اولِ مراحلِ کذایی، بیش‌ترین آمار جدایی و طلاق و قتل و غارت وجود دارد. تحقیق کرده‌اند دانشمندان، به‌خدا.

5
کلن جالب نیست، می‌دانم. آقای دکتر هاوس اگر بود می‌گفت: «نات اینترستینگ» و راهش را می‌کشید و لنگان‌لنگان می‌رفت پیِ کارش. حالا که نیست، خدا را شکر.




Archive:
11.2002  03.2004  04.2004  05.2004  06.2004  07.2004  08.2004  09.2004  10.2004  11.2004  12.2004  01.2005  02.2005  04.2005  05.2005  06.2005  07.2005  08.2005  09.2005  10.2005  11.2005  12.2005  01.2006  02.2006  03.2006  04.2006  05.2006  06.2006  07.2006  08.2006  09.2006  10.2006  11.2006  12.2006  01.2007  02.2007  03.2007  04.2007  05.2007  06.2007  07.2007  08.2007  09.2007  10.2007  11.2007  12.2007  01.2008  02.2008  03.2008  04.2008  05.2008  06.2008  07.2008  08.2008  09.2008  10.2008  11.2008  12.2008  01.2009  02.2009  03.2009  04.2009  05.2009  06.2009  07.2009  08.2009  09.2009  10.2009  11.2009  12.2009  01.2010  02.2010  03.2010  04.2010  05.2010  06.2010  07.2010  08.2010  09.2010  10.2010  11.2010  12.2010  01.2011  02.2011  03.2011  04.2011  05.2011  06.2011  07.2011  08.2011  09.2011  10.2011  11.2011  12.2011  01.2012  02.2012  03.2012  04.2012  05.2012  06.2012  07.2012  08.2012  09.2012  10.2012  11.2012  12.2012  01.2013  02.2013  03.2013  04.2013  05.2013  06.2013  07.2013  08.2013  09.2013  10.2013  11.2013  12.2013  01.2014  02.2014  03.2014  04.2014  05.2014  06.2014  07.2014  08.2014  09.2014  10.2014  11.2014  12.2014  01.2015  02.2015  03.2015  04.2015  05.2015  06.2015  08.2015  09.2015  10.2015  11.2015  12.2015  01.2016  02.2016  03.2016  04.2016  05.2016  07.2016  08.2016  09.2016  11.2016  03.2017  04.2017  05.2017  07.2017  08.2017  11.2017  12.2017  01.2018  02.2018  06.2018  11.2018  01.2019  02.2019  03.2019  09.2019  10.2019  03.2021  11.2022  01.2024