« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود |
2012-04-17 "میخوام شاه بشم، شاه راستکی. پادشاهی بکنم تا بشه روز 26 دیماه. بعد هواپیما که اومد، بگم «من نمیرم!» نرم. واقعا نرم و بمونم. وایستم وسط باند فرودگاه بگم «آخی نه ایستیورسوز منیم جانیمنن؟» و بعد به تمام لهجهها و زبانهای اقوام ایرانی بگم که «آخه چی میخواین از جون من؟» و نرم خارج. بمونم بگم «بیایید منوُ جر بدین اصلا! من از ایرانبرو نیستم! نیستم! عزیزان من، نیستم! نمیرم! شما بیاین منوُ بخورین اصلا! والله به خدا.. قصهای داریم با اینا...» و در این لحظه حال چشام خوب باشه و چشام از جنس مرغوب باشه. میخوام مسیر تاریخ رو عوض کنم، از زنجان ردش کنم اینبار. فامیلای پدرم چشمبهراه اند." و بر شماست که کل این آروزهای زمستان تهران قبل نوروظی را بخوانید، دقیق بخوانید، عیش کنید و غصه بخورید و کیف کنید و بخوانید. بلند شوید. همین الان Labels: کوت |