« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2013-01-09
۱
در خانوادهی ما همیشه شوهرها زودتر از زنها میمیرند. گاهی سی سال، گاهی یک هفته. بالای هشتادسالههای فامیل ترکیب یکدستی از پیرزنان بیوهای هستند که بههرحال یاد گرفتهاند چهطور با غم مرگ شوهرانشان کنار بیایند و در یک پذیرش آرام، باقی عمرشان را سپری کنند. در خانوادهی ما مرگ همیشه اول یقهی مردها را میگیرد. و حواسش هست که تا زمینگیر نشدهاند سراغشان برود. در خانوادهی ما مرگ خیلی مردسالارانه به فکر «وجهه»ی مردهاست. نمیگذارد خیلی پیر و دستوپاگیر شوند. دستش درد نکند.
۲
آقای هانکه دو ساعت فیلم ساخته تا تجربهی پیری منجر به مرگ، خانوادهی منجر به زوال، و عشق منجر به خستهگی را نشانمان دهد. بیتعارف بگویم، «عشق» خیلی خستهکننده، خیلی ملالآور است. بیهیچ اتفاق جدیدی. انگار آدم از همان اول همهچیز را میداند. عاقبتش را میداند. مسالهی اخلاقیِ آدمِ زمینگیر؟ شوخی میکنید.
۳
خلاصه این که «عشق» برای شما فیلان است، برای ما خاطره است. تا دلتان بخواهد.
Labels: سینما، کلن |