« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2014-01-29
آدم است دیگر، پیوسته نیاز دارد به مقولهای به نام «زمین بازی». گیرم هرکی به نوعی. یک محوطهی انسانی، متشکل از یک یا تعدادی «دیگری» که بتوانند در آن «بازی» کنند. و این «بازی» که عرض میکنم گاهی میشود وراجی، گاهی تنمالی، گاهی کرمریختن، نصیحتکردن، پاچهگیری، حمایت، عشوهگری، خودلوسنمایی، آزاردادن، سپوختن، نوازش، الخ. عرفا گاهی به این زمین بازی «مخاطب» هم میگویند. خیلی هم بیراه نمیگویند. درهرحال حرفم این بود که نیاز است دیگر، باید برآورده شود. زمین بازی را هم برخلاف وطن و اینجور چیزها، میشود که همچون بنفشهها، ببری اینور و آنور، تعویضش کنی، نو کنیاش، اشکالی هم ندارد. نمک حیات است. هیجانش هم.
Labels: راهکارهای کلان, کلن |
2014-01-21 ناچارم حین "گرگ والاستریت" چندبار فیلم را پاز کنم، انگار که کتابی را درست در اوج التذاذ، دمی میبندی، به لطایف حیل ارگاسمت را به تاخیر میاندازی. الان که نشستهام به نوشتن اینها، آقای دیکاپریو دارد کارمندانش را تهییج میکند، با جنونی که آدم را یاد آقای جک نیکلسون میاندازد. داشتم تصور میکردم، طبعن، این سکانس را اگر آقای دنیرو بازی میکرد. و بلی، این مزهی لاجرم فیلمهای این سالهای آقای اسکورسیزیست، همین مقایسههای حین تماشا. داشتم ذات شهری دیکاپریو و نیکلسون را با ماهیت ذاتنوحشی و بدوی و غیرشهری دنیرو مقایسه میکردم. که چطور هر بار که جایی دنیرو دارد چنین جنونی را بازی میکند، میترسم. از اوجگرفتنی که ته ندارد. از این که ته آن هیجان حیوانی، هر اتفاقی میتواند بیفتد. دنیرو میتواند چنان افسارش را پاره کند که همان لحظه نزدیکترین آدمش را به قصد کشت بزند. اینجور بیحدومرز. دیکاپریو و نیکلسون ته تهش انگار یک نخی دارند که کنترلشان میکند. افسارگسیختگیشان مرز دارد. دنیرو اما میتواند از شدت هیجان و جنون و خشم، خودش را پاره کند، لیترالی. برگردم به باقی فیلمم، الباقی عیشم، خدافز. Labels: سینما، کلن |
2014-01-14 "روز گراندهاگ" باید یک چیزی ورای سینما باشد قاعدتن. چیزی از جنس یک تناسخ بهنیروانارسیده، حلقهای از دوایر، که به رستگاری منجر میشود، رستگاریای از جنس خود سینما، از جنس همهی پایانهای خوش روزهای قدیم سینما. روز گراندهاگ البته در سال ۱۹۹۳ ساخته شده و قاعدتن نباید این همه سرخوشی و دلخوشی و نیش باز برای آدم پدید بیاورد، اما میآورد. نه تنها در ذات خودش، در قصهاش زمان را متوقف میکند، بلکه خیالپردازی را آنقدر به اوج میبرد که انگار به یک دوران طلاییای میرسد. و این "دوران طلایی" را از یک مفهوم زمانی به یک امر عام تبدیل میکند. سرهرمس به "روز گراندهاگ" برخواهد گشت. با ما باشید. Labels: سینما، کلن |