« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2006-09-10 1 این ولایت قم شما هم از همه لحاظ دارد هی طنز آماده تولید و صادر میکند ها! متن زیر را از یک آگهی مندرج در روزنامهی شرق برایتان انتخاب کردهایم. «با ساخت پروژهی عمار یاسر، شهرسازی قم متحول میشود: زیباترین و باشکوهترین خیابان دنیا با مشارکت شهرداری قم و شرکت سامانسازان در حال احداث است... دستاندرکاران این پروژه معتقدند شاید این برای اولین بار است که حوزهی عرفان در یک سیمای شهری جلوهنمایی میکند... در پشتبام و ایوانهای این پروژه فضای سبز ایجاد میشود که به صورت پارک خود را نشان خواهد داد... مشخصات فنی پروژهی عمار یاسر: ... - اسکلت از نوع بتن مقاوم و با بارگزاری سنگین محاسبه شده، در اجرای آن از مصالح سبک نیز استفاده میشود و بر اساس آییننامهی 2800 دارای یکسری محاسبات پیچیده و دقیق است. - سقفهای ساختمانها ابداعی و ویژهی خود این شرکت بوده و شبیه سقفهای کامپوزیت است. - کلن سقفها دوجداره یعنی یک سقف اصلی و دیگری کاذب بوده و سقفهای کاذب اجرایی مخلوطی از چند نوع استیل و آلومینیوم و کناف است. - کف ساختمانها از کفپوشها و نوعی سنگ گرانیت مصنوعی ویژه که اخیرن در ایران تولید شده و حدودن متری 80 هزار تومان است، استفاده میشود. - سیستم گرمایشی و سرمایش از یک نوع تهویهی مطبوع خارجی با تکنولوژی جدید در دنیا که از لحاظ صرفهجویی در انرژی با دیگر سیستمهای رایج متفاوت است، استفاده میشود. - آسانسورها و پلههای برقی از مارکهای معتبر دنیا که در این پروژه از حدود 80 پله برقی استفاده خواهد شد. ... همچنین شرکت سامانسازان با مجوز سازمان فنی و حرفهای اقدام به برگزاری دورههای آموزشی صنعت ساختمان میکند و مدرک معتبر به دانشآموختهگان اعطا خواهد کرد.» 2 شکم ما و آقای بودا اساسن از دو جنس مختلف است جناب بکس! مغالطه نکنید! 3 این سخن معرکه و درست را هم از این آقای ناصر تقوایی خودمان داشته باشید. «داستان کوتاه با فرماش تمام میشود.» 4 آقارضای کیانیان هم که معرف حضورتان هستند. ایشان معمولن در نقشهایشان دخل و تصرفهای بهجایی میکنند و انصافن تحلیلهایی که از شیوههای اپروچشان به نقش میدهند، بالاتر از بضاعت سینمای ما است. این نمونه را دربارهی نقش دکتر روانکاو در فیلم باغ فردوس، پنج بعدازظهر از ایشان داشته باشید که چهطور به هدف زدهاند. «وقتی به کسی تعلق عاطفی داشته باشی و بعد از سال ها زنده شود، درست است که دیگر آن علاقه را نداری اما کارهایی برای او می کنی که برای دیگران نمی کنی... وقتی شخصیت ات در فیلم را معماری می کنی، چه حرف بزنی چه نزنی (دیالوگ در فیلم داشته باشی یا نه) فرقی نمی کند.» 5 Tango دقیقن دربارهی چیست؟ یکی از همان دست فیلمهایی که از ارزش همینی که داری میگویند و در مدح قدر داشتههای امروزت را بدان؟ یا کمدی سیاه زن و مردی ِمفرحی که فقط قرار است سرگرممان کند؟ هرچه که هست، ابزورد سیاهی که دارد، کاری میکند که فیلمی با سه قتل تقریبن خشن و کلی بیوفایی و ضداخلاقگرایی، سرخوش و شاد برایات جلوه کند. فرانسوی است دیگر! داستان مرد خلبانی که همسر و فاسق همسرش را میکشد و تبرئه میشود. قاضی پرونده به همراه برادرزادهاش به وی مراجعه میکنند تا او را مجبور کنند زن برادرزادهی قاضی را بکشد، چون جناب برادرزاده را ترک کرده و برادرزادهی موردنظر، از غم دوری و فکر با دیگری بودن زن، دارد دیوانه میشود! عمدهی فیلم، شرح سفر طولانی این سه مرد است برای رسیدن به زن آقای برادرزاده! چیزی که سر هرمس مارانا در این فیلم دوست داشت، غافلگیریها و سورپرایزهای قصه بود. آنجاهایی که چیزی را میدیدیم یا میشنیدیم و بعد، دفعتن اتفاقی میافتاد که میخکوبمان میکرد! نمونه بیاوریم. - اولین نمایی که همسر آقای خلبان را میبینیم، از پنجرهی خانه به بیرون خم شده و با تکانهای ملایمی که به خودش میدهد و لبخندی که بر لب دارد، مسیر پرواز شوهرش را در آسمان دنبال میکند که برای خوشآیند او، با دود، روی آسمان دارد اسم زن را مینویسد. دوربین پایین ساختمان، رو به بالا، قرار دارد. دوربین کمکم بالا میرود، حالا مردی را درست پشت سر زن میبینیم که مشغول دادن ترتیب خانم هستند و تکانها از آن لحاظ بوده است! - زن طاقباز روی تخت دراز کشیده و همان مرد قبلی مشغول انجام عملیات مهرورزانه بر روی ایشان است! سر زن از بالای تخت رو به پایین خم شده و از پنجره دارد آسمان را نگاه میکند که شوهر بیخبرش، باز دارد با دود هواپیما، اسم او را روی آسمان مینویسد. ظاهرن اوضاع برای عملیات مهرورزانهی پنهانی خانم مساعد است. ناگهان زن از جا میپرد و لباس میپوشد و با فریاد به مرد متعجب میگوید: دستخط اون نیست! یکی دیگه تو هواپیما است! میفهمیم که شوهر جایی کمین کرده تا مچ گیری کند. - همان روز، زن که لو رفته با اتوموبیلاش دارد فرار میکند. مرد با هواپیما او را تعقیب میکند. در اوج ترس زن، دستهگلی به همراه کارت از هواپیما برای زن پرت میشود که به عنوان سورپرایز سالگرد ازدواج، او را به پروازی هیجانانگیز دعوت کرده است. در میانهی پرواز و خندههای عاشقانهی زن و کلمات محبتآمیز شوهر، مرد به زن میگوید که میخواهد به این مناسبت، چرخ بزند و کمربند زن را هم پاره کرده است. هواپیما در لانگشات دور خودش میچرخد و زن از همان بالا به پایین پرت میشود! اینها تازه 15 دقیقه از فیلم هستند، پیشنهاد میکنیم باقیاش را ببینید. به این مجموعه، یک فقره فیلیپ نوآرهی دلنشین هم اضافه کنید که همان آقای قاضی است که اتفاقن عقیده دارد همسرکشی قتل محسوب نمیشود! 6 Cronos آشغالی بود مکزیکی (اگر درست یادمان مانده باشد!) که قرار بوده گویا روایت مدرنی از دراکولا باشد. ماندهایم آن جایزهی منتقدان کن را چرا گرفته است! 7 نهخیر! لازم شد دفعهی بعد که داشت پروسهی خلقت موجودات فانی در المپ اتفاق میافتاد، این آقای دیوید کراننبرگ را هم دعوت کنیم یک چندتایی از آن موجودات عجیب و غریب و انسان/ماشین/حیوانهایشان را بسازند و بفرستیم میان شما! Naked Lunch را به همهی دوستانی که با جماعت سوسکها مشکل دارند توصیه میکنیم. در این فیلم، همهی ماشینهای تحریر، سوسکهای بزرگی هستند که لباس مبدل پوشیدهاند! (تحلیلمان که نیاید همین میشود دیگر! Naked Lunch به آن خوبی و شگرفی را اینجوری برگزار میکنیم!) 8 اصولن اگر جشنوارهای باشد که سر هرمس مارنای بزرگ با تمام مشغلههای ذهنیاش (خدایان که میدانید، کلن مشغلهی بدنی ندارند، مستندمان هم به همین شکم مبارک آقای بودا و فرزند خلفاش، شکم خود ما است!) بخواهد در آن شرکت کند، همین جشنوارهی ساندانس شما است. این البته گاس که ربطی به رفاقت دورودراز ما و آقای رابرت ردفورد عزیزمان نداشته باشد و از سر تعلق خاطرمان به این نوع سینمای مستقل و قوامیافته و جمع و جور باشد. Friends with Money خانم Nicole Holofcener گویا فیلم افتتاحیهی ساندانس 2006 بوده است. از آن فیلمنامههای مرتب و دقیق و نکتهسنج دارد ها! روزمرهگی، خستهگی، رابطهها و زندهگی طبقهی متوسط آمریکایی، جانمایههای فیلم است. از آن دسته قصهها و پرداختهای ظریف و هوشمندانه که فقط ساختن و پرداختناش از عهدهی یک روح بزرگ و فراخ زنانه برمیآید. فیلمِ دیالوگ، لوکیشنهای محدود، تقریبن بدون اتفاق خاص، و موقعیتها به جای شخصیتها. بدون هیچگونه سوپراستارگرایی و زیبایینماییهای زنانه و اروتیک در هیچکدام از چهار نقش زنانهی فیلم! با یک عدد فرانسیس مکدورماند همیشه خوب و عالی با سنس آو هیومر بینظیری که به همهی نقشهایاش میدهد. (یکی از آنهایی که انگار آفریده شدهاند برای درآوردن روح خستهگی، ملال و دلزدهگی و روزمرهگی در یک نقش. با آن حرکت معروفاش که وقتی که خیلی خوشحال است و دارد کیف میکند، زباناش را پشت لب پاییناش، بین دندانها و لب، قرار میدهد. انگار که دارد روی این قسمت از فیزیکاش که اتفاقن با معیارهای مرسوم زیبایی، عیب محسوب میشود، تاکید میکند!) و البته خانم جنیفر انیستون که آنقدر طفلک این سالها از نقشاش در Friends خودش را دور کرده که دارد کمکم مجسمهی تلخی و غم میشود! هنر نویسنده و کارگردان، خصوصن اگر زن باشد، اینجور جاها، تعمیمندادن قضیه به کل هستی و مقولههای فلسفی و فلسفهبافیهای متعارف برای این جور قصهها است. این جا است که سر هرمس مارانای بزرگ باز هم میگوید که زنان برای بقا، احتیاجی به فلسفه ندارند ها! 9 ماندهایم در عجب که این گزارش آقای کیارستمی چهطور در آن سالهای دههی پنجاه این همه مهجور ماند و کشف نشد و حلواحلوا نشد! به معنای واقعی کلمه گزارشی است از زندهگی روزمرهی یک زوج طبقهی متوسط ادارهجاتی آن سالها. با تصاویری رئالیستی و بدونفیلتر از تهران دههی پنجاه. بدون اغراقها و تکهگزینیهای فیلمهای آن دوره. (حتا آثار بزرگان) بحث یافتن رگ و ریشههای شیوهی فیلمسازی عباسآقای ما در فیلمهای قدیمیاش نیست. خیلی واضح تمام تکنیکها و بداعتها و استادی این مرد در قصهگویی (قصهنگویی)، پرداخت، بازیگرفتن از نابازیگران، دیالوگنویسی و در مجموع مولفههای سینمای کیارستمی، در این فیلم مشهود است. اگر یادتان بیاید، آن سکانس بامزهی ساندویچفروشی، اوجی است برای خودش! و حسرتی که میماند از کوچ شهرهخانم آغداشلو که اگر میماند، بزرگترین هنرپیشهی زن ایران بود. اغراق نمیکنیم. ببینید با صدا و فیزیک و میمیکاش چه میکند در همین فیلم (که تازه زیر کارگردانی کیارستمیای بوده که جلوی هرگونه قروقمبیلبازی هنرپیشهها را میگیرد) از تکانهای خفیفی که باسناش میدهد هنگام راهرفتن، تا اوج دعوای فیزیکی زن و شوهر که اتفاقن مدام پشتاش به دوربین است و همین شکوه بازیگری او را نشان میدهد. البته یادمان نمیرود که هنر بزرگ آقای کیارستمی انتخاب درست همهچیز است. 10 از آقای کیارستمی گفتیم؛ همین Colour me kubrick آقای برایان کوک، با بازی دوست خوب و باهوشمان، آقای جان مالکوویچ دوستداشتنی، اگر منصف هم باشیم، باز ایدهی مرکزیاش را از کلوزآپ گرفته است. انصافن هم به اندازهی کلوزآپ بامزه نشده. با آن اغراقهایی که در کاراکتر همجنسباز شخصیت آلن از سوی آقای مالکوویچ شده، باز هم فیلم در کلیتاش چیزهای زیادی کم دارد. ماجرا، داستان واقعی مردی است روانپریش (یا خیلی باهوش و زرنگ!) که در لندن اواخر دههی نود، خودش را بدون هیچ شباهت ظاهری و باطنی، برای ملت جای استنلی کوبریک بزرگ جا میزند! با کمترین اطلاعات دربارهی کارها و زندهگی کوبریک! 11 برای اندی گارسیا، البته تجربهی موفقی است کارگردانی Lost City و فقط همین! وگرنه بازیگوشی حضور چند دقیقهای داستین هافمن و مزهپرانیهای بیل مورای که دیگر این روزها برایمان عادی شده است! قصهی انقلاب کوبا (یا هر انقلاب دیگر) به عنوان بستر ماجرا، روند زندهگی یک خانواده در این پروسه، تغییرات جامعه، قلعهی حیوانات اورول بزرگ، انتخاب دو سه نفر به عنوان نمونه برای بررسی آثار انقلاب بر مردم کوبا، تمثیل زن به جای کوبا و این حرفها هم که کمی توی ذوق میزند و کهنه شده است. میماند فیلمبرداری پرکنتراست و نورپردازیهای اغراقشده و زیبای فیلم با تصاویر توریستی از کوبا و البته ادای دین (بخوانید تقلید) مدام اندی گارسیا از آل پاچینوی کبیر در حرکات و گفتار! 12 فیلمریویو میخواهید؟! یک سفر فرنگ چند روزه برای این خانم مارانای گل ما جور کنید (سه روز بیشتر نشود که طاقت نمیآوریم ها!)؛ ببینید چه کولاکی میکنیم! جایتان خالی، از فتوچینی مکین و لیکور معرکهی آقای سانسورشده که بگذریم، نشستیم هی فیلم دیدیم و تخمه ژاپنی شکستیم! بطری عرقمان را هم از دهانهاش به دست گرفتیم و سرکشیدیم و سیگارمان را هم به جای تراس، جلوی تلهویزیون کشیدیم! شبها هم همانجا جلوی تلهویزیون خوابیدیم! از آبخوردن با بطری هم نهراسیدیم چون در حضور خانم مارانایمان هم گاهی مرتکباش میشویم! 13 واقعن بیدارشدن بدون حضور صبحگاهی ملایم و خندان جناب جوجوی جونیور، لطفی ندارد ها! Labels: سینما، کلن |