« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود |
2009-04-03 انگار آدمها یک جایی تمام میشوند، همانجور که یک سال نوبت آقای مخملباف بود، یک سال آقای کیمیایی، یک سال آقای حاتمیکیا. حالا باید در این سال هشتاد و هشت، از سینما آزادی که میزنیم بیرون، خانم کوکا برگردد بگوید: حالا عیبی هم ندارد. فکر کن که از خانهماندن و دیدنِ بازی ایران-سومالی که بهتر بود که! و بعد سرهرمس دلش بگیرد برای همهی آن شاهکارهایی که تا ابد نساخت آقای بیضایی. که اینطور در این رادیکالیسمِ پارانویازدهی بیحوصلهی وراجِ زمختِ گلدرشتِ «وقتی همه خوابیم» خیالِ سرهرمس را راحت کرد منباب این که آدم اگر باهوش نباشد، اگر حواسش نباشد که کی باید، کجا باید و چهطور باید که ول کند برود، که رها کند، میشود اینجوری مضحکهی خاص و عام. که حالا دیگر کار سرهرمس به جایی برسد که بشیند در سینما به مسخرهکردنِ دیالوگهای نخنما و تکراریِ خانمِ شمسایی. به تکتکِ حرکتهای اغراقشده و تصنعی ایشان که مثلن یعنی عصبی هستند. اصلن سرهرمس روزش تخمی شد بس که آقای بیضایی، بس که... Labels: سینما، کلن |