« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2010-04-25
فرزند خلف که میگویند یعنی یک دختری مثل همین سوفیاخانم کاپولا. فرزندی که لابد اگر پسر میبود، سالها باید با «فادرفیگور» قهاری مثل آقای فرانسیس کلنجار میرفت تا از شر سایهاش خلاص شود و بتواند حرف خودش را بزند. سوفیاخانم اما با همین سهچهار تا فیلمی که ساخت، نشانمان داد که لابد به وقتش دراز کشیده، لم داده، یله شده اصلن بر خنکای چمن، پای حرفهای آقای پدر، سر سفرهاش. بعد نگاه کنید چهطور نگاهش را دوخته، چهطور گوشِ جان سپرده، چهطور دارد بی هیچ رد و نشانی از آقای اودیپ، با قلبی آرام و مطمئن، درسش را میگیرد. بعد، بعد سرهرمس خب نخورده است نانِ گندم، اما دیده لابد دستِ مردم. حواسش هست که چهطور لابد لحظههایی بوده که سوفیاخانم داشته بیش از آن که به حرفهای پدرش گوش بدهد، صرفن به صدای آقای پدر گوش میداده، قربانصدقهاش میرفته و فارغ از محتوا، به شکلِ حرفهایش گوش میداده. بلدید که؟
Labels: سینما، کلن |