« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2013-05-25
۱
«یک انفجاری پشت صحنه اتفاق افتاده که من ندیدم. ترکشش توی نوشتههاست. بازی خراب شده. کلافه میشوم از وبلاگخوانی.»
این را لاله نوشته. بروید باقی حرفهایش را هم بخوانید. داشتم فکر میکردم سرهرمس هم مدتهاست وبلاگخوانیاش را صرفن از روی یک عادت قدیمی انگار دارد ادامه میدهد. خواندن یک نوشتهی خوب هی دارد بهندرتتر میشود. کشفکردن یک وبلاگ «جالب و غیرتکراری» که دیگر پیشکش. آسیبشناسیاش کار من نیست طبعن. صرفن دارم غر میزنم. مدتهاست هیجانی برای صفرکردن فیدخوانام ندارم. یکدفعه میبینم دوسهروز گذشته و اصلن یادم هم نبوده که بروم سراغ وبلاگها. ترجیحام دیدن عکس است، تا خواندن چیزی.
۲
یک زمانی وبلاگستان جای معاشرت بود. کامنتبازی. سال ۴۲. بعد این معاشرت را برداشتیم با خودمان بردیم توی آن فیدخوان لعنتی که اسمش را نمیآورم. بعدتر این معاشرتها و دیدوبازدیدها و تیکوتاکها و الخهامان بهاجبار کوچانده شد به فیسبوک. الان که از این زاویه نگاه میکنم میبینم اصل ماجرا برای من همان معاشرت بوده/است. خیلی وقت است که دیگر حوصلهی عبوسیِ متنهای تنها را ندارم راستش.
۳
یک فیلم انگلیسی دیدم. «به پانچ خوش آمدید». تریلر پلیسی/جنایی. طمانینهی انگلیسی خوبی داشت. آقای پلیس نقش اول فیلم یک خشمای را از اول فیلم تا آخر با خودش حمل میکرد. اول خیال میکردی از ضدقهرمان شاکی است که چرا از دستش فرار کرده. بعد میدیدی این خشماش با بخشیدن ضدقهرمان، با معاملهکردن با او بر سر فتحی بزرگتر هم درمان نشد. خشماش انگار از کلیت دنیایی بود که در آن بهسر میبرد. این خشم آقای قهرمان کنار سردی غمبار صورت ضدقهرمان دیدنی شده بود. همین.
Labels: سینما، کلن, کلن, کوت |