« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2013-09-01
از خدمتهای تراپی که زیاد نوشتهاند. از خیانتهایش اما یکی این که از آدمها گاهی یک غولهای حقبهجانب متوهمی میسازد. «سلفسنتر»هایی که از تمام جلسات تراپیشان، همان یک بند را برای خودشان برداشته و اندوختهاند که «من خوبم، من کلن خوبم، من خیلی خوبم، من همینی که هستم اصلن عالیام، هرکاری هم بکنم باز هم بینظیرم». خب این خطرناک است والله. یعنی یک مشت آدم تنها میپرورد اینجوری توشهاندوختن از امر تراپی. دارم یک جامعهای را تصور میکنم از خودمان، که هرکدام چند جلسه تراپی رفتهایم، رسیدهایم به آنجایش که «ما خوبیم،اونا عنن» و همانجا گیر کردهایم. یک جامعهای از تکها، که بلد نیستند یار باشند، بلد نیستند کنار باشند، بلد نیستند خیلی جاها حق را و اصالت را به جمع بدهند و از خر شیطان شخصیشان کوتاه بیایند و بپذیرند که گاهی این خود منم که گند زدم. حالا میفهمم که یک عمر همهمان خودمان را بردهایم آخر صف و هی ازخودگذشتگیهای بیمصرف کردهایم. این را بلدم. اما میخواهم بگویم از این ور بام شیرجه میرویم آنطرف. همین خود من. والله.
Labels: از حرصها و آدمها, از خودشیفتگیها |