« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
حرف گذشته و نسبتمان با آن شد (حرف نسبت سرهرمس با گذشتهاش، این وبلاگ)، فیلم یاد هندوستانِ «دکتر هاوس» کرد. فصل هفتم، بعد از بریکآپ لاجرم و بغرنج هاوس با «کادی» بعد از این که جای درست، کار درست را در حمایت از او انجام نداد و بدحالیاش و بالطبع بالابردن دوز مصرف مخدر شخصیاش، «ویکودین»، روی تیتراژ قسمت شانزدهم، قسمتی که در آن قرار است گاوبازی را درمان کنند که در میانهی میدان دچار حملهی عصبی شده و بعد گاو خشمگین مذبور حسابی خدمتش رسیده، لحظههای قبل از شروع یک مسابقهی گاوبازی را میبینیم، ترکیبی از ترس و تردید و خشم و تصمیم گاو و گاوباز. قطعهی This Night از آلبوم passion leaves a trace از گروه black Lab روی این تصاویر سوار است. و وقتی میگویم سوار است، یعنی یک سواری من میگویم و یک سواری شما میشنوید. نظر غالب علما این است که این قطعه، که شعرش را همین پایین گذاشتهام، از اساس در مورد «پشیمانی»ست، علیالخصوص در خصوص آدمی که به دراگ معتاد بوده و حالا در حال ترک است و دارد به گذشتهاش مینگرد، یا خیره میشود، به هرحال.
There are things
I have done There's a place I have gone There's a beast And I let it run Now it's running My way There are things I regret To can't forgive You can't forget There's a gift That you sent You sent it My way So take this night Wrap it around me like a sheet I know I'm not forgiven But I need a place to sleep So take this night And lay me down on the street I know I'm not forgiven But I hope that I'll be given Some peace There's a game That I play There are rules I had to break There's mistakes That I made But I made them My way So take this night Wrap it around me like a sheet I know I'm not forgiven But I need a place to sleep So take this night And lay me down on the street I know I'm not forgiven But I hope that I'll be given Some peace Some peace Some peace Labels: از پرسهها, از خودشیفتگیها, خوشیها و حسرت |
۱
خانم آنا فاندر در کتاب «سرزمین مامورهای مخفی» تعریف میکنند که بعد از فروریزی دیوار و فروپاشی جمهوری دموکراتیک آلمان، بقایای پناهگاه آقای هیتلر از زیر خاک، بغل کاخ جمهوری پیدا میشود. یک مدتی بلاتکلیفاند که با آن چه کنند. اگر تمیز و احیاء و موزهاش کنند ممکن است بشود معبد و پرستشگاه نئونازیها، اگر تخریبش کنند معنای فراموشی و کتمان و انکار تاریخ میدهد، که خط قرمز آلمان جدید است. بعد از چند روز آقای شهردار برلین دستور میدهد پناهگاه را دوباره ببرند زیر خاک و اعلام میکنند که شاید پنجاه سال دیگر آیندگان بدانند دقیقن با آن چه باید بکنند.
۲
فارغ از این که این رویکرد، این نوع پاکیزگی و درایت و صبوری و متانت و دوراندیشی و پرهیز از عمل انقلابی در رویکرد آقای شهردار برلین برایم آموختنیست، این وسواس فکری آلمانی در رویکردشان به گذشته (ی سیاهشان)، این remember که انگار از سنگهای بنای فرهنگ آلمان پس از جنگ است، این جدال با فراموشی و انکار گذشته، خودش به خودی خود یک مکتب است، یک درسی که گاهی بدجور برای آدم در همهی حوزهها لازم است. آنطرف بامش هم میشود یک حس گناه، یک پشیمانی و شرمندگی دائمی.
۳
در ساختمان موزهی یهود برلین، ابرساختهی آقای دنیل لیبسکیند، چندین «وُید» هست. فضاهای خالیای که خیلی فیزیکی و ملموس، جای خالی قربانیان هولوکاست را در جامعهی آلمانی آدرس میدهند. گمانم حرفش را همینجا بارها زدهام، بس که تجربهاش رهایم نمیکند لابد. در معروفترینشان، ویدِ خاطره/حافظه/یادبود، که با صورتکهای آهنی زمخت و ترسناک ساختهی کادیشمن فرش شده، معمار و آرتیست دستدردست هم، عین تجربهای را که قرار بوده کل ساختمان به مخاطبش بدهد، به اجرا درآوردهاند: تجربهی وحشتناک بهخاطرآوردن/داشتن، عذاب وجدان و آگاهی، آگاهی به ظلمی که رفته. از محتملترین سناریوهای حضور در این وید برای بازدیدکنندهها این است که قبل این که بدانی این صورتکهای زیرپا نماد چیست، روی آنها قدم میگذازی. دیرتر تازه میفهمی اینها نماد چیست. بعد وحشتت میگیرد. از این که آنطور روی آن تاریخ، روی آن قربانیها قدم زدهای و حواست نبوده. نکتهی ترسناک ماجرا اینجاست که باید از همان راهی که رفتی برگردی، روی همان صورتکهای ترسیده و وحشتزده قدم بگذاری، روی همان تاریخ، و برگردی به باقی فضاهای موزه، به زندگی عادی.
Labels: از پرسهها, ای داد, راهکارهای کلان |