« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
شبکههای اجتماعی عمدتن یک اخلاقی دارند که هربار که چیزی مینویسی، خیلی مودبانه ابراز میدارند که بگو کجایی، آه از بیوفایی. داشتیم همین طور ولچری (سلام خرمگسخاتون) میکردیم برای خودمان در زورق. بعد آقای جیم موریسون هم خیلی مودبانه و متین و بم، داشتند آداجوی Severed Garden را زمزمه میکردند، بلی، تیتراژ Doors معرکهی آقای استون) یعنی این ملایمت صدای بینظیر این آقا آمده بود نشسته بود روی ورقزدن زورق. خیال برداشتن که الان در این ساحل باشی و در آن رستوران و در زیر این سایهی خنک و بالای آن خانمِ... ببخشید بالای آن شاخهی درخت. بعد، بعد با خودمان فکر کردیم خوب بود بوی این مردم هم دانههایش پیدا بود، یا لااقل موسیقیای که داشتند گوش میکردند، همانوقت. یعنی مثلن شما برداری توییت بنمایی، بعد آقای توییتر یقهتان را بگیرد که الان که داری این را میتوییتی، چی داری گوش میکنی لامصب؟ بوی چیه این بو که از روی یقهات میآید کرهبز؟ حالا از بحث هم زیاد پرت نشویم. داشتیم میگفتیم بلند شوید بروید در این مسابقهی طراحی آگهی برای زورق شرکت کنید خب. ادلهی بیشتری بیاورم؟ خداوکیلی بیاورم؟! خب، البته جایزه و اینها هم هست، همهی که مثل سرهرمس صرفن برای رضای خدا کار نمیکنند که (بلی، این الان یک متلک بود) موضوعش هم الحمدالله شیرین است روی کاغذ، ماهعسل و زورق و سفر و همین جور امور بیاهمیت. کلن بروید اینجا را بخوانید قبلش. با تشکر.
Labels: پروانهها |
بهت میگفتم مشکل بلاگنویسی این است که آدم به جای زندگی عادی و روایت در کنارش، زندگیش را منحرف می کند، جوری منحرفش میکند که ارزش روایت پیدا کند. الان به نظرم این نکته هیچ مشکلی ندارد. مشکل بلاگری همانطور که گفتم جاذبهی شدید جوگیری است. اگر آدم از دام جوگیری، از دام منتقدی، از دام پیغمبری، از دام نویسندگی، از دام هنرمندی فرار کند، بلاگر بودن هیچ مشکلی ندارد. یا حداقل شخصی کنم قضیه را: برای من هیچ مشکلی ندارد و حتی دوستش هم دارم. فقط آدم باید حد و مرزش را بشناسد. وگرنه واقعن اشکالی ندارد که حتی آدم جریان عادی زندگیش را برای تولید کمی «روایت» عوض کند. حالا مگر جریان عادی زندگی ما چه چیز خاصی هست که نخواهیم اندکی به چپ یا راست منحرفش کنیم؟ مگر چه مشکلی پیش میآید با این تلنگرهای کوچک؟ مضاف بر اینکه خیلی وقتها اصلن نیازی به این هل دادنها و تلنگرها نیست. خیر سرمان تخیلمان باید بتواند زحمت این انحراف از جریان زندگی عادیمان را بکشد. اگر کسی به من بگوید فلان کار را انجام دادم تا ازش چیزی بنویسم، اولن که لزومن قبول نمیکنم، دومن که اگر هم اینطور باشد اشکالی تویش نمیبینم، و سومن لزومن جریان زندگیم را عوض نکردم و صرفن با کمی تخیل به ماجرا شاخ و برگ دادم و نوشتمش. همین. ایرادی توی این سبک زندگی نمیبینم. یا حداقل ایرادش اینقدر جزیی است که در مقابل گناه کبیرهی جوگیری هیچ است. واقعن هیچ است. آن جوگیریای که برایت گفتم، همان است که زندگی بلاگر را ویران میکند.
خرس، خرسِ عزیز
Labels: کوت |
دربارهی این که گاهی چههمه عنوان عکس میتواند معنا در خودش ذخیره کند. سرهرمس پیشنهادش این است که بروید اصل عکسها را ببینید، عناوین عکسها را هم بخوانید. بعد میتوانید دوباره برگردید همینجا، در دامان سرهرمس، و از زیباییشناسی غریب عکسهای ایشان مشعوف بشوید.
Eve:
این که بدانی بزرگراه شماره 5 همانی است که از مرز مکزیک تا مرز کانادا می رود و بزرگراه 101 برای آدمهایی است که همان مسیر را می روند، اما فرصت زمانی بیشتری دارند برای سفر - سه چهار ساعت طولانی تر برای یک مسیر دوازده ساعته - اما می خواهند از کنار اقیانوس برانند و جنگلهای سکویا و کاج غرب امریکا و لذت بصری ببرند خیلی جذاب تر می کند این عکسها را.
Labels: اتاق نیمهتاریک, از پرسهها |