« سر هرمس مارانا »
شوالیه‌ی ناموجود



2025-11-12

 شد «۲۳ سال» آرشیو، یوهاهاها. 



کاتج سحراینا بودیم و جمع درست بود و ته شب بود و با کله‌ها و تن‌ها و دل‌های گرم نشسته بودیم تو هات‌تاب و بیرون از ما سرد بود و جرعه‌جرعه می‌نوشیدیم و فارغ از غوغای جهان بودیم که پیشنهاد بی‌شرمانه‌ی پریدن در آب سرد و شفاف رودخونه مطرح شد. 

من؟ من متاسفانه یه اخلاق غیرسکسی و نامناسبی دارم که در اکثر حوزه‌ها اهل رهاکردن کنج‌های عافیتم نیستم، برخیزوبرجاکن‌پرسن نیستم، از پرسیدن سوالاتی که ممکنه از جواب‌شون خوشم نیاد خوشم نمیاد، تا مجبور نشم و سنبه‌هه خیلی پرزور نباشه دلیلی نمی‌بینم خودم رو به‌چالش‌ بکشم و مرزهام رو درنوردم، وقتی داره خوش می‌گذره می‌خوام همون رو کش بدم (تا پاره شه، والله)، از خب‌بسه‌دیگه‌برگردیم‌سرکارمون‌ها گریزانم، خروج از اون گرمای مساعد هات‌تاب و لخت دویدن سمت رودخونه و یک‌هو پریدن در اون سرمای ساکت زیبای شفاف تاریک به امید این که اون تکونی که آدمو قراره بده از اون تکون‌هاست که یه خود جدیدی ازت می‌سازه، برام خیلی میک سنس نمی‌کنه. اما، اما جوگیرم. 

رفتم و پریدم و تکون خوردم و لرز کردم از عیش‌ش. یه آدم دیگه شدم بعدش؟ عمراً.⁩⁩





2025-11-05

 (که یادم بمونه یه عزیزهای دلی امشب برامون گفتن و تبیین کردن که این خونه‌ای که ما فکر می‌کردیم هتله و موقت و «خونه‌ی ما» نیست، خونه‌ی ماست و حال ما رو داره و حال‌شون باهاش خوبه و بی‌اغراق حال‌مون رو جا آوردن و به قول میرا، ثبت رفاقته که مهمه، ثبت امشب مهمه، ثبت این همه دل‌گرمی‌ای که از این دردونه‌ها من گرفتم، مهمه. غربت؟ قربت و لاغیر.)⁩




2025-10-29

 اجازه بدین بعد چند دهه از خودم مطمئن باشم که پرت‌کردنم تو آب به‌م شنا یاد نداده و نمی‌ده و وای نخواهد داد هیچ‌وقت و در هیچ حوزه‌ای. فشارم هم ندین، در می‌رم معمولن. با تشکر. 




2025-10-28

 یک میزانی از غرب‌زدگی و شیفتگی لازم دارد آدمیزاد، به همراه دوز مناسبی از میل به بقا و بازسازی، که عرق لازمه را بریزد برای انطباق حداکثری با این‌جا. در آستانه‌ی ۵۰سالگی دومی را کم دارم، دارم دنبال دلیل سومی می‌گردم که این سوزن‌به‌تخم‌زدن‌ها را کمی توجیه کند. 

رفیق جنگنجو و بیش‌فعالم قبای خودش را پیشنهاد می‌کند. قبایی که نه تنها اندازه‌ام نیست، که در هیچ افقی از آفاقم تمایلی هم به پوشیدنش ندارم، که ساحت زبان فارسی بشود چیز دوم‌ات، به کل. دروغ چرا، معامله‌ی دو سر باخت مگر غیر این است که هرچه نیم قرن در انبار و انبان‌ت جمع کردی (آفت‌نزده و نگندیده، خدا شاهد است) کنار بگذاری و از نو یاعلی به گردآوری؟ آن هم سر پیری، به این هوا و امید که در ۷۰ سالگی مثلن، بشنوی شهروند مطیع و مطلوب و منطبق. می‌خواهم بگویم سن مترز. 




2025-09-24

حوالی دو سال پیش خبر اومد که سقف طبقه‌ی پایین چکه می‌کنه. مدیریت محترم ساختمون اومد بازدید و تشخیص اولیه داد که این بچه‌باغچه‌ی بالکن ماست که داره آب می‌ده. طی دو سالی که گذشت این باغچه چندین بار کنده شد، خاک و گیاهان حفظ و منتقل به بشکه‌های پلاستیکی، بچه‌باغچه مکرر عایق، مکرر در مکرر، تست‌های ویژه اتخاذ، گیاهانی که قرار بود حفظ بشن خشک، خاک جدید افزوده، رنگ ضدرطوبت به بدنه‌ی بچه‌باغچه (فلاورباکس) افزوده، و گیاهان جدید تامین‌نشده باقی موندن. بهار امسال علف‌های هرز بچه‌باغچه‌ی مربوطه رو پر کردن و بارون و هوای مساعد ازشون تاک‌های قدکشیده‌ی هرز ساخت. الان؟ چشم‌انداز سبز داریم، سبز هرز، سبز خودرو، سبز نحیف و بی‌احترام، ولی سبز. قاعدتن باید این‌جا در این پاراگراف آخر نتیجه‌گیری انجام بشه، تعمیم داده بشه قضیه‌ی هرزگی بچه‌باغچه‌ی یاغی ما به زندگی، به رابطه، به ایران. دروغ چرا، نیت‌ش رو هم داشتم از اول، نشد، در نیومد، نگرفت.⁩⁩⁩

 




2025-09-16

به تراپیستم گفتم دارم با الکل و سیگار بدنم رو به گا می‌دم و با انواع دراگ مغزم رو. دکترجون این آیا نشونه‌ی یه عناد رقت‌انگیز و احمقانه با «لایف‌استایل کانادایی» نیست؟ آیا مکانیزم دفاعی‌م نیست در برابر پذیرش این عقب‌موندگی تاریخی؟ که نپذیرم که دیره، برای همه‌چی دیره؟ آیا از کودکی‌م نمیاد این عدم میل دائمی‌م به رقابت، به عرق‌ریزی؟ کامفورت‌زون مناطق کم‌برخوردار چیه؟ اصول پنج‌گانه چیه، آقای دکتر؟! 

گفت الاغ من سلمونی‌تم، تراپیست‌ت اون ور خیابونه. 




2025-09-08

 دارم یاد می‌گیرم که نگاه کردن به رفقای قدیمی/تازه‌یافته‌ی این جغرافیا دارد معیارهای غلطی برایم می‌سازد از این که کجا هستم و کجا قرار است بروم و چه انتظارهایی را باید بکشم/نکشم. باید با پدرمادرهای‌شان بیش‌تر معاشرت کنم. آن‌ها که در اواخر چهل و چندسالگی تازه یادشان افتاده بچه‌ها را بردارند و بیایند/بروند.

فلذا، لطفن من را به مهمانی‌های خانوادگی‌تان دعوت کنید، والدپسندم در کل و بلدم سرگرم‌شان کنم. یک جایی هم بشینم کنارشان یواشکی یپرسم راستی شما چطور با این بگایی کنار آمدید/نیامدید؟ 




2025-08-18

 دچار این بحث تکراری و فرساینده و بی‌فایده‌ی مقایسه این‌جا و اون‌جا بودیم. رسید به داستان برنامه‌ریزی برای آینده، دعوت کردن برای مهمونی‌ای که دو ماه دیگه‌ست، برنامه‌ریزی برای سفری که یه سال دیگه‌ست. گفتم تو خاورمیانه آدم جوری زندگی می‌کنه که انگار فردایی در کار نیست، این‌جا جوری زندگی می‌کنی که انگار تا ابدیت زنده‌ای. (هفت و نیم ریشتری بود.)



 دو نات دیسترب 🌙


یه مطلب زردی رو داشتم می‌خوندم در باب این که دیرجواب‌بده‌پرسن‌ها رو با جاج نکنین که کم‌توجه‌ان و کم‌لطف. که دلایل بسیارن برای دیر جواب دادن پیغام‌ها، از گرفتاری‌های روزمره بگیر تا عادت دست‌به‌گوشی‌نبودن، تا نیاز به تمرکز و دقت برای جواب دادن، یا حتا استرس‌زا بودن نوتیف‌ها براشون. 
داشتم فکر می‌کردم من به نسبت آدم زودجواب‌بده‌ای‌ام گمونم. و لزومن دلیلش توجه و لطف و مردم‌داری هم نیست. یه جاهایی هست، دقیقن از اولویت‌هام میاد، که یه پیغامایی از هر چیز دیگه‌ای در روزمره‌ها برام مهم‌تره دیدن و جواب دادن به‌شون. اما در کل این نیست. گرفتاری‌م اینه که نوتیف‌ها بسیارند اسماعیل! و قضیه برام این‌جوریه که اگه همون موقع نبینم و جواب ندم، ممکنه هیچ موقع دیگه نرم سراغش. ببینم و جواب ندم که دیگه بلاشک. یه اضطرابی هم می‌گیرم اون وسطا که یه پیغامی یه جایی از یکی بوده و من نکنه که یادم بره به کل جوابش رو بدم. و از اون آدمی که باید بشم و برم عذرخواهی صوری کنم که ببخش یادم رفت و دیر شد و الخ، خوشم نمیاد. یا اون آدمی که به روی خودش نمیاره جواب ندادن و دیر جواب دادنش رو.

اساسن اما این که چرا جواب ندادن یا دیر جواب دادن مساله‌ت باشه ولی موضوعی نیست که در این مقال و مجال بشه بازش کرد و رسیدگی کرد به‌ش. تراپی می‌طلبه. یا این که اساسن «دیر» یعنی چند دقیقه، ساعت، روز، هفته. قانونش چیه، حکمش چیه، حد یقف‌ش کجاست. کار زیاد داریم عزیزانم. 




2025-08-03

 رفتار آدما حین سوگ خیلی موضوع‌مه. اول‌بار این‌جوری بود که کودک بودم و یکی مرده بود و یادم میاد کمی به‌م برخورده بود که دایی‌جان وسط ختم یارو که رفیقش بود داره خوش‌وبش می‌کنه با باقی رفقاش. انتظار داشتم ۲۴/۷ داغون باشه. بعدتر یاد گرفتم که این‌جوری نیست روال قضیه. که از قضا صاب‌عزا لازم داره خستگی در کنه، لازم داره شب اول قبر که مرحوم تحت انواع فشار نکیرمنکره، بشینه خاطرات خنده‌دار مرحوم رو هم تعریف کنه. که بقا، بقا مهمه، حفظ و نگهداری از ماترک مهمه. حفظ آدمیزاد مهمه. 


بعدها بارها خودم رو رصد کردم که سوگ داره کار خودشو می‌کنه اون زیر، تخم‌شه انتطارات جامعه، که می‌تونی سنگین و له باشی زیر بار سوگ کسی و شب پارتی سنگین کنی. برقصی و مست کنی و بالا باشی و انگار نه انگار. ولی اون ته یه غم هیولاواری کمین داشته باشی که بیاد یهو یه لحظه‌های بی‌ربطی بزنه بیرون. 


امشب مچ خودم رو گرفتم که هی وقت و بی‌وقت می‌رفتم یه گوشه‌ای عکس و فیلمای نیما رو نگاه می‌کردم و مچاله می‌شدم. برای خودم، بی‌ثبت، بی‌نشر. 




2025-07-08

آناستازیا داشت می‌گفت سرعت گذر هفته‌های عمر چقدر عجیبه این‌جا، جوری که هفته‌ها پشت هم میاد و می‌ره، و ته‌ش هم چیزی دست آدم رو نمی‌گیره. قبل‌ترش از زندگی‌ش تو اوکراین گفته بود و این رو داشت من‌باب مقایسه می‌گفت. بعد شاهین از دوره‌ی کوتاه کاری‌ش تو پاریس تعریف کرده بود که چقدر براش عجیب بوده که ملت برای قهوه‌ی وسط کار هم از اداره می‌زنن بیرون. داشت من‌باب مقایسه با آمریکای شمالی می‌گفت که یه روزایی ناهارش رو هم پشت میز کارش می‌خوره و پای لپ‌تاپش. بعد من رفتم رو منبر که اون روزی که خانم هانا آرنت داشت از ساحت‌های وجودی آدمیزاد حرف می‌زد تو کتاب «وضع بشر»ش، از سه‌گانه‌ی زحمت/ کار/ کنش*، نمی‌دونم چقدر حواسش بوده به این وضعیت غیربشری ۲+۵ آمریکای شمالی، که ۵ روز هفته رو آن‌چنان فشرده کار کنی و ۲ روز آخر هفته رو آن‌چنان‌تر فشرده لش یا تفریح کنی، که کل زندگی‌ات بشود همان دو ساحت زحمت و کار، بعلاوه‌ی خور و خواب و شهوت، ‌در بهترین حالت. مجالی و جانی و حالی برای «کنش»ت نماند. همان «ته‌ش هم چیزی دست آدم رو نمی‌گیره»ای که آناستازیا گفته بود. 


* Labor/ Work/ Action




2025-06-06

 گفت احساس می‌کنم خوب بلدی عیش کنی، گفتم بلد نیستم جوری زندگی کنم که انگار ابدیت رو در اختیار دارم.




2025-06-03

دخترک فروشنده‌ی قصابی محل با ته‌لهجه‌ی پرتغالی گفت دیروز یه آقایی اومده بود لاک‌اسکرین‌ گوشی‌ش عین مال شما بود. گفتم ناقلا تو کی وقت کردی لاک‌اسکرین‌ گوشی منو چک کنی؟! سیاه‌سفیدِ «توماس شکاک» کاراواجو رو نشونش دادم گفتم مطمئنی همین بود؟! خندید گفت نه، ولی سیاه‌سفید بود، قاب‌ گوشی‌ش ولی مثل قاب‌قبلی تو قرمز بود، کیسه می‌خوای؟




2025-05-23

 دوست داشتم همین الان، امشب، جاش دم دستم بود که یه جمع معلومی از یاران موافق رو بنشونم پای کیشلوفسکی‌بینی، به طور اخص زندگی دوگانه‌ی فیلان، قبلش هم براشون منبر برم که داریم فیلم نمی‌بینیم، داریم «سینمای کیشلوفسکی» رو «تجربه» می‌کنیم. 




2025-05-12

 یادم نمیاد هیچ‌وقت این همه محسوس تلاش کرده بوده باشم برای «بالا» بودن، و از وسائل و آلات کمکی کمک گرفته باشم. 




2025-05-09

‌داشت می‌گفت قانون طلایی بین سی تا پنجاه سالگی اینه که به اندازه‌ای بمیر که برای‌ت تب کنند. چهل و نه سالش بود.




2025-05-05

 انسان چرا باید بعد بیست و چند سال کماکان خوابش را ببیند، و در خواب از شدت دلتنگی عر بزند، و این را مستقیم به طرف مربوطه بگوید، و بعد هر دو عر بزنید در همان خواب کذایی، و بعد بخواهد که سعی کند و تلاش کند که توجیه کند که چرا این همه‌وقت سر نزده، که انگار نه انگار بیست و چند سال گذشته و طرف تمام این مدت نبوده و جایی نبوده که بشود به نامبرده سر زد جز قبرستان. انسان چرا باید به قبرستان سر بزند آخر. 


پ.ن: خودنویس جدید خریدم. 




2025-04-25

«مارکوپولو پلی را سنگ به سنگ تشریح می‌کند. قوبلای‌خان می‌پرسد: اما سنگی که پل بر آن تکیه دارد کدام است؟ مارکو جواب می‌دهد: پل بر این یا آن سنگ متکی نیست، بلکه خط قوسی که سنگ‌ها به آن شکل می‌دهند برپا نگه‌ش می‌دارد. قوبلای ساکت می‌ماند و در فکر فرو می‌رود. سپس می‌افزاید: چرا از سنگ‌ها برایم می‌گویی؟ در نظر من فقط همان قوس است که اهمیت دارد. پولو جواب می‌دهد: بدون سنگ، قوسی در کار نخواهد بود.» 

این فراز از گفتگوهای خیالی مارکوپولو و قوبلای‌خان، چکیده‌ی کتاب «شهرهای نامرئی»ئه برای من. اون‌جور از جزء به کل رفتن و برگشتن، این‌جور تاب‌خوردن بین‌ تصویرا، اشیاء، زبونا و زمانا، اتفاقا، قصه‌های متکثر، اون‌جور تاب‌دادن کلمه‌ها و ساختن شهر با اونا، بعد تجزیه‌کردن‌ش به اجزاء و دوباره سرهم‌کردن‌شون با چسب‌هایی از جنس خواب و خیال و خاطره. 
خیال‌بافی‌های شهری آقای کالوینو سیال و فرّاره، لیز می‌خوره و رد می‌شه و نمی‌شه یقه‌شون کرد نشوندشون یه‌جا و یه طرحی ازشون کشید. 

می‌گن این ایده‌ی آقای کالوینو که ساختار کالبدی شهر رو کم‌رنگ کنه و جاش شهر رو به عنوان یه پدیده‌ی روایی جا بندازه، بعدها موثر بوده تو جریاناتی که طراحی (شهری) رو مبتنی بر روایت می‌دونستن بیش‌تر تا جسم:‌ طراحی تجربه و ماجرا و ادراک و خاطره، طراحی «زیست» شهری، و در نهایت ساختن «مکان». 
 

می‌گن – هنوز – هوش مصنوعی نمی‌تونه چیزی رو تصور کنه که هیچ‌وقت وجود نداشته، هنوز متکی بر داده‌هاییه که از گذشته ثبت شدن. مگه این که تو داده‌‌هایی که به‌ش می‌دیم یه ردی از تخیل باشه. کاش یکی هم حوصله و همت کنه، برداره دونه‌دونه شهرهای خیالی کالوینو رو پرامپت کنه بده به یکی از این هوش‌مصنوعیای تصویرساز، ببینیم اونا ـ هوش‌مصنوعیا – چه‌جوری تصویر می‌کنن این شهرها رو. 

 «مسافر به محض ورود به هر شهر جدید، گذشته‌ای را که بر آن تملکی نداشته بازمی‌یابد. غرابتِ آن‌چه دیگر نیستی یا دیگر مالکش نیستی در پیچ و خم اماکن ناآشنا و تصاحب‌نشده به انتظارت نشسته است.»

 



2025-03-22

ژینوس تقی‌زاده با انتخاب پاکت‌ها و کاغذهای اداره‌ی مالیات، اداره‌ی بهداشت، بانک، مترو، داروخونه و روزنامه‌های تورنتو به عنوان بستر نقاشی‌هاش اونا رو نه تنها به تاریخ، که به جغرافیای این شهر هم دوخته و این یه لایه‌ای اضافه کرده به کاراش که دوست دارم بگم نحوه‌ی خلاقانه‌ی اتصال هنرمند به جای جدیدشه.

 



Archive:
11.2002  03.2004  04.2004  05.2004  06.2004  07.2004  08.2004  09.2004  10.2004  11.2004  12.2004  01.2005  02.2005  04.2005  05.2005  06.2005  07.2005  08.2005  09.2005  10.2005  11.2005  12.2005  01.2006  02.2006  03.2006  04.2006  05.2006  06.2006  07.2006  08.2006  09.2006  10.2006  11.2006  12.2006  01.2007  02.2007  03.2007  04.2007  05.2007  06.2007  07.2007  08.2007  09.2007  10.2007  11.2007  12.2007  01.2008  02.2008  03.2008  04.2008  05.2008  06.2008  07.2008  08.2008  09.2008  10.2008  11.2008  12.2008  01.2009  02.2009  03.2009  04.2009  05.2009  06.2009  07.2009  08.2009  09.2009  10.2009  11.2009  12.2009  01.2010  02.2010  03.2010  04.2010  05.2010  06.2010  07.2010  08.2010  09.2010  10.2010  11.2010  12.2010  01.2011  02.2011  03.2011  04.2011  05.2011  06.2011  07.2011  08.2011  09.2011  10.2011  11.2011  12.2011  01.2012  02.2012  03.2012  04.2012  05.2012  06.2012  07.2012  08.2012  09.2012  10.2012  11.2012  12.2012  01.2013  02.2013  03.2013  04.2013  05.2013  06.2013  07.2013  08.2013  09.2013  10.2013  11.2013  12.2013  01.2014  02.2014  03.2014  04.2014  05.2014  06.2014  07.2014  08.2014  09.2014  10.2014  11.2014  12.2014  01.2015  02.2015  03.2015  04.2015  05.2015  06.2015  08.2015  09.2015  10.2015  11.2015  12.2015  01.2016  02.2016  03.2016  04.2016  05.2016  07.2016  08.2016  09.2016  11.2016  03.2017  04.2017  05.2017  07.2017  08.2017  11.2017  12.2017  01.2018  02.2018  06.2018  11.2018  01.2019  02.2019  03.2019  09.2019  10.2019  03.2021  11.2022  12.2023  01.2024  02.2024  03.2024  04.2024  07.2024  10.2024  11.2024  12.2024  01.2025  02.2025  03.2025  04.2025  05.2025  06.2025  07.2025  08.2025  09.2025  10.2025  11.2025